گنجور

 
نظام قاری

بخش ۱: بنام خطا پوش آمرزگار - که ستار عیبست بر جرم کار

بخش ۲ - درنعت نبی علیه السلام: دگر بر طراز نبوت درود - که در بند لبس و تکلف نبود

بخش ۳ - آغاز داستان: چنین خواندم از خط ابیارئی - که میخواندی نوبتی عارئی

بخش ۴ - بر تخت نشستن کمخا و هر یک را از جامها بشغل و عملی وابستن: چو بر تخت سلطان کمخا نشست - به پیشش کمر هر لباسی ببست

بخش ۵ - درسر کشیدن رختها وصوف را بروی کمخا کشیدن: برینگونه چون دگمه چرخش نشاند - بشاهی و چون زه حکومت براند

بخش ۶ - در آگاه شدن کمخا از مخالفت آن رختها و بخود پیچیدن: کلاهی دو گوشی زناگه بگوش - ستاده همی بود آنجا خموش

بخش ۷ - تعرض کردن حبر با مخیل در مجلس کمخا: در آن بارگه حبر آمد بپیش - بگفتا نیاریم ازین تاب بیش

بخش ۸ - در ایلچی فرستادن کمخا و باج از صوف و سقرلاط طلب کردن: چنین گفت ابیاری خسروی - که بشنو سخن چون تو شاه نوی

بخش ۹ - در نشاندن صوف را بپادشاهی: بشاهی بشد صوف بر صندلی - نشاندند بر تختگاه ملی

بخش ۱۰ - در بند کردن قباکه بایلچیکری آمده بود و غضب نمودن: سراسر سخنهای او باز راند - خطی چند مخفی بنزدش بخواند

بخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف: بهنگام خفتن یکی پیش بند - گریزاند ایلچی یلمه زبند

بخش ۱۲ - مثل: چه خوش گفت درزی بیک جامه پوش - چو تشریفی میفکندش بدوش

بخش ۱۳ - در چریک انداختن و لشکر آوردن از اطراف: چریک ملابس زهر کشوری - بخواند او زبومی که بود و بری

بخش ۱۴ - گفتار در بیان انکه اینمعارضه و این داوری در چه فصل بود: بوقت بهاری بد این گفتگو - زنو بود آفاق در شست و شو

بخش ۱۵ - در کوچ کردن کمخا و اسبها را طلب داشتن: کمیتی در آورد کمخا دلیر - زوالای بادصبائی بزیر

بخش ۱۶ - خواب دیدن جامه خواب و تعبیر آن: شبی دید ناگه لحافی به خواب - که از میخ در جامه شد خراب

بخش ۱۷ - در لشکر آراستن صوف: وزان روی صوف از پی کارزار - شدش جمع پشمینه بیشمار

بخش ۱۸ - در جنغی زدن صوف با پوستینها: به پیوست باصوف موئینها - همی رفت جنغی به پشمینها

بخش ۱۹ - سوگند دادن صوف بسقرلاط و سنجاب: سقرلاط و سنجاب را خواندند - چو تسمه بر ایشان سخن راندند

بخش ۲۰ - آهنگ نمودن صوف به پیکار کمخا: پس انگه مقرر شد ازداوری - بر افراد این جامه لشکری

بخش ۲۱ - بزیارت خرقه رفتن و حاجت خواستن صوف ازرختها: بشد بهر حاجت بر خرقه صوف - بدش درعقب ارمک فیلسوف

بخش ۲۲ - رزم صوف و کمخا: یکی دیده بان از علم بر منار - سپاهی آن لشکر بیشمار

بخش ۲۳ - رفتن پهلوان پنبه در معرض هلاک و عزاداشتن تن جامه و کرباس بروی: بشد پهلوان پنبه اندر نبرد - زمیدان دامان برآورد گرد

بخش ۲۴ - رزم کمخا بصوف: سه روز و سه شب درهم آویختند - بسی گرد از فتنه انگیختند

بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف: چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح - بشد ارمک آنجا زبهر صلاح

بخش ۲۶ - در مذمت قماشهای قلب گوید: قماشی که از تل بود روی آن - گرش روی دیگر کنی پرنیان

بخش ۲۷ - در خاتمه کتاب و وصف الحال گوید: درین فتنه کافشاند عقل آستی - بغارت بشد رخت من راستی

sunny dark_mode