بخش ۱: بنام خطا پوش آمرزگار - که ستار عیبست بر جرم کار
بخش ۲ - درنعت نبی علیه السلام: دگر بر طراز نبوت درود - که در بند لبس و تکلف نبود
بخش ۳ - آغاز داستان: چنین خواندم از خط ابیارئی - که میخواندی نوبتی عارئی
بخش ۴ - بر تخت نشستن کمخا و هر یک را از جامها بشغل و عملی وابستن: چو بر تخت سلطان کمخا نشست - به پیشش کمر هر لباسی ببست
بخش ۵ - درسر کشیدن رختها وصوف را بروی کمخا کشیدن: برینگونه چون دگمه چرخش نشاند - بشاهی و چون زه حکومت براند
بخش ۶ - در آگاه شدن کمخا از مخالفت آن رختها و بخود پیچیدن: کلاهی دو گوشی زناگه بگوش - ستاده همی بود آنجا خموش
بخش ۷ - تعرض کردن حبر با مخیل در مجلس کمخا: در آن بارگه حبر آمد بپیش - بگفتا نیاریم ازین تاب بیش
بخش ۸ - در ایلچی فرستادن کمخا و باج از صوف و سقرلاط طلب کردن: چنین گفت ابیاری خسروی - که بشنو سخن چون تو شاه نوی
بخش ۹ - در نشاندن صوف را بپادشاهی: بشاهی بشد صوف بر صندلی - نشاندند بر تختگاه ملی
بخش ۱۰ - در بند کردن قباکه بایلچیکری آمده بود و غضب نمودن: سراسر سخنهای او باز راند - خطی چند مخفی بنزدش بخواند
بخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف: بهنگام خفتن یکی پیش بند - گریزاند ایلچی یلمه زبند
بخش ۱۲ - مثل: چه خوش گفت درزی بیک جامه پوش - چو تشریفی میفکندش بدوش
بخش ۱۳ - در چریک انداختن و لشکر آوردن از اطراف: چریک ملابس زهر کشوری - بخواند او زبومی که بود و بری
بخش ۱۴ - گفتار در بیان انکه اینمعارضه و این داوری در چه فصل بود: بوقت بهاری بد این گفتگو - زنو بود آفاق در شست و شو
بخش ۱۵ - در کوچ کردن کمخا و اسبها را طلب داشتن: کمیتی در آورد کمخا دلیر - زوالای بادصبائی بزیر
بخش ۱۶ - خواب دیدن جامه خواب و تعبیر آن: شبی دید ناگه لحافی به خواب - که از میخ در جامه شد خراب
بخش ۱۷ - در لشکر آراستن صوف: وزان روی صوف از پی کارزار - شدش جمع پشمینه بیشمار
بخش ۱۸ - در جنغی زدن صوف با پوستینها: به پیوست باصوف موئینها - همی رفت جنغی به پشمینها
بخش ۱۹ - سوگند دادن صوف بسقرلاط و سنجاب: سقرلاط و سنجاب را خواندند - چو تسمه بر ایشان سخن راندند
بخش ۲۰ - آهنگ نمودن صوف به پیکار کمخا: پس انگه مقرر شد ازداوری - بر افراد این جامه لشکری
بخش ۲۱ - بزیارت خرقه رفتن و حاجت خواستن صوف ازرختها: بشد بهر حاجت بر خرقه صوف - بدش درعقب ارمک فیلسوف
بخش ۲۲ - رزم صوف و کمخا: یکی دیده بان از علم بر منار - سپاهی آن لشکر بیشمار
بخش ۲۳ - رفتن پهلوان پنبه در معرض هلاک و عزاداشتن تن جامه و کرباس بروی: بشد پهلوان پنبه اندر نبرد - زمیدان دامان برآورد گرد
بخش ۲۴ - رزم کمخا بصوف: سه روز و سه شب درهم آویختند - بسی گرد از فتنه انگیختند
بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف: چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح - بشد ارمک آنجا زبهر صلاح
بخش ۲۶ - در مذمت قماشهای قلب گوید: قماشی که از تل بود روی آن - گرش روی دیگر کنی پرنیان
بخش ۲۷ - در خاتمه کتاب و وصف الحال گوید: درین فتنه کافشاند عقل آستی - بغارت بشد رخت من راستی