نظام قاری
»
دیوان البسه
»
مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
»
بخش ۶ - در آگاه شدن کمخا از مخالفت آن رختها و بخود پیچیدن
کلاهی دو گوشی زناگه بگوش
ستاده همی بود آنجا خموش
ازان رختها این حکایت شنید
سراسر ازیشان سخنها کشید
شد آنجمله را کرد صاحب وقوف
که خواهند شاهی سپردن بصوف
باردوی کمخا در آمد چو گرد
فراویز وار اینخبر پهن کرد
بکمخا چو روشن شد اینشرح حال
برآمد زغم سرخ و گلگون و آل
بکمسان ونخ گفت این طرفه تر
که از یک گریبان بر آید دوسر
هزارش سرار صوف بالا بود
درازی او همچو پهنا بود
بدامان جاهم نخواهد رسید
من آنکس که این بندک آنجا کشید
نمدسان بمالم کنم تخته بند
ستاده جل از وی بمانم نژند
بوی آتش از قرمزی در زنم
بلادش چو پنبه بهم برزنم
کسی کوکه گوید بآن ناشناس
بهر کس پلاس و بماهم پلاس
به پیری چنین داغ میری نگر
که پشمینه پوشی بود تا جور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.