نظام قاری
»
دیوان البسه
»
مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
»
بخش ۸ - در ایلچی فرستادن کمخا و باج از صوف و سقرلاط طلب کردن
چنین گفت ابیاری خسروی
که بشنو سخن چون تو شاه نوی
بسرپوش گفتند چیزی براز
نباید کشیدن چو میرز دراز
بباید فرستادن ایلچی برو
نباید نهاد این حدیثش برو
طلب کردن از صوف و ارمک خراج
گرفتن بضرب از سقرلاط باج
سری گر برآید رجیب خلاف
توهم دزد و دشمن بکین برشکاف
پسند آمدش اینسخن زود و گفت
که با جبه اش خرمی باد جفت
قبائی بایلچیگری خواستند
بنوروزی و چمته آراستند
فرستاده شد بهر تحصیل مال
بنزدیک صوف از برای منال
یکی میشد آهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه
چرا گفت نی چست تر میدوی
ببالای حجله مگر میروی
زقبرس بسوی خطاروی کرد
بدش ابلقی پوستین ره بورد
بمان ایلچی رخت اینجا براه
شنو قصه صوف و آن بارگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.