نظام قاری
»
دیوان البسه
»
مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
»
بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف
چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح
بشد ارمک آنجا زبهر صلاح
دری چند از دگمه با خود ببرد
که نتوان شمردن چنین کار خورد
وزآنجا خبر شد که ارمک رسید
بسی جامه کمخا بپایش کشید
گرفت او همی دامنش زانبساط
کشید آستین وی این ازنشاط
مقرر نمودند با یکدیگر
که هر یک بفصلی بود تا جور
شود آن یکی شاه رخت بهار
بود در خزان این یکی شهریار
ولیکن لباسات قلب از میان
زدندی گره هر دم از ریسمان
که جائی نخواهد رسید این سخن
نخواهد شد این گفتگوها کهن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.