گنجور

 
نظام قاری

قماشی که از تل بود روی آن

گرش روی دیگر کنی پرنیان

خشیشی وصوف ارسجیفش کنی

و یا دگمه در بجیبش زنی

بزودی بدرد همه روی وار

بماند از و آستر یادگار

بزرگی بعریان طمع داشتن

بود شال را زوده پنداشتن

چو قاقم بکامو مدارید امید

که چرکن چوشد می نگردد سفید

سربند شلوار افراشتن

وزو چشم بند سلق داشتن

سررشته خویش گم کردنست

بجیب اندرون مار پروردنست