گنجور

حاشیه‌گذاری‌های نجمه برناس

نجمه برناس


نجمه برناس در ‫۱ سال قبل، شنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد:

آهن مجازا انبر است چون از جنس آهن بوده است جنس شی را می گوید بجای اسم خود شی

به صد دستان : با حیله بسیار 

حدیث دل : حرف و سخن درباره دل 

که دو عالم حدیثی در گرفته است : یعنی دل آنقدر جایگاه بالایی دارد که در هر دو جهان درباره آن حرف می‌زنند 

چون دل جایگاه معرفت و شناخت خداوند تبارک و تعالی است

 

نجمه برناس در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ای آن که غمگنی:

بیت اول : ای کسی که غمین هستی و حق داری غمگین باشی و به طور پنهانی گریه می کنی
بیت سوم : آن مصیبتی که باید رخ می داد رخ داد .
چرا بیهوده غصه می خوری ؟
بیت چهارم : آیا می خواهی دنیا را بر وفق مراد خود کنی ، دنیا بروفق مراد ما نخواهد شد .
بیت پنج : گله و شکایت نکن که دنیا گله و شکایت تو را نمی شنود . گریه و زاری نکن که دنیا گریه و زاری تو را نمی شنود .
بیت شش : برو تا قیامت بیاید گریه و زاری کن اما با گریه و زاری کسی که از این دنیا رفته ( مرده ) را نمی توانی برگردانی
بیت یازدهم : برای اینکه سپاه غم را شکست بدهی بهتر است خوش بگذرانی .
بیت دوازدهم : در مصیبت و بلای بزرگ برتری و بزرگی و سروری افراد معلوم می شود .

 

نجمه برناس در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .

 

نجمه برناس در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
مارگیری رفت سویِ کوهسار / تا بگیرد او به افسونهاش مار
مارگیری به سویِ کوهستان رفت تا با افسونهای خود ماری بگیرد . [ افسون = از عِلم های مکنون است و در همۀ روزگاران و در میانِ همۀ اقوام و ملل رایج بوده است و هست . افسون را برای دفع بیماری و خطرِ دشمن و رهیدن از حوادثِ ناگوار و رفع چشم زدن و … بکار می گیرند . از آن جمله افسون کننده با ذکر اذکار و اورادی حشرات مؤذی و خطرناک را رام می کند .
گر گران و ، گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد
خواه انسان با کُندی حرکت کند و یا با تُندی . اگر جوینده باشد بالاخره مقصود را می یابد .
در طلب زن دایماَ تو هر دو دست / که طلب در راه ، نیکو رهبر است
در طلب همواره با دو دست تلاش کن یعنی در راهِ مطلوب با تمام وجود سعی کن . زیرا طلب در سلوک ، راهنمای خوبی است .
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب / سویِ او می غیژ و ، او را می طلب
و در هر حالی که هستی یعنی چه لنگ و چه ناتوان و چه خمیده و فاقدِ ادب ، خلاصه در هر حال و شکلی که هستی خود را به سوی او بکشان و خدا را طلب کن . [ لُوک = آن که به زانو و دست راه رود از شدّتِ ضعف و سستی ، عاجزی و زبونی / خَفته = خمیده / می غیژ = خزیدن ، چهار دست و پا راه رفتن ]
گه به گفت و ، گه به خاموشی و گه / بوی کردن گیر ، هر سو بویِ شَه
گاه با کلام و گاه با سکوت و گاه با بوی کردن و استشمام ، رایحۀ شاهِ وجود را ادراک کن .
لاجرم گاهی از راهِ تکاپوی و زمانی از طریق گفت و گوی او را می طلب
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش / جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
حضرت یعقوب به فرزندان خویش گفت : یوسف را بیش از حد جستجو کنید . [ پس تو نیز یعقوب وار در طلبِ یوسفِ حقیقت باش . بیت فوق اشاره است به آیه 87 سورۀ یوسف « ای پسرانم ، به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدای تعالی نومید مشوید که تنها کافران از رحمت خدا نومیدند » آرایه تلمیح
هر حِسِ خود را در این جُستن به جِد / هر طرف رانید ، شکلِ مُستَعِد
حضرت یعقوب به پسرانش گفت : هر یک از شما باید حواس خود را در این جستجو با جدیّت تمام بکار گیرید و با آمادگی و قابلیّت تمام به هر جا سربزنید .
گفت : از رَوحِ خدا لاتَیأَسُوا / همچو گم کرده پسر ، روَ سو به سو
او گفت : از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید .

از رهِ حِسِ دهان ، پُرسان شوید / گوش را بر چار راهِ آن نَهید
از طریقِ ذائقۀ دهان ، یعنی دهانِ باطنی خود به جستجوی او پردازید و نیز گوشِ باطنی خود را بر چهار طرف مسیر او بخوابانید . باشد که صدای او را بشنوید .
هر کجا بویِ خوش آید ، بو برید / سویِ آ« سِر ، کآشنایِ آن سَرید
از هر جا که بوی دلنشین حق رسید ، استشمام کنید . زیرا که شما با اسرارِ ربّانی آشنایی دارید و بدان جهان تعلق دارید . آن سرید = کنایه از عالم غیب و ذات حق ،
هر کجا لطفی ببینی از کسی / سویِ اصلِ لطف ، ره یابی عَسی
هر جا از کسی لطفی می بینی به سویش برو . شاید به سوی منشأ آن لطف راهی پبدا کنی . [ عَسی = شاید ، ممکن است ]
جنگ هایِ خلق بهرِ خوبی است / برگِ بی برگی نشانِ طوبی است
ستیزه های مردم برای دست یافتن به مطلوب های مجازی است . امّا رهیدن از همۀ تعلّقاتِ مادّی و دنیوی نشانۀ نیک بختی و سعادت است .
برگ بی برگی : نداشتن تعلقات دنیوی / نداشتن علاقه به چیزهای دنیایی / طوبی : نام درخت بهشتی
منظور بیت این است آنانکه دلبستگی به دنیا ندارند در زمره سعادتمندان هستند .
جنگ ها می آشتی آرد درست / مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
جنگ در پایان به صلح می انجامد ، چنانکه آن مارگیر برای آنکه مار را بارِ خود کند به سراغِ او رفت .
او همی جُستی یکی ماری شِگَرف / گِردِ کوهستان ، در ایّامِ برف
آن مارگیر در موسمِ زمستان که همه جا را برف پوشانده بود در اطراف کوهستان می گشت تا ماری بزرگ پیدا کند .
اژدهایی مُرده دید آنجا عظیم / که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
________________________________________ناگهان در آن منطقه ، اژدهایی بس بزرگ و مُرده یافت بطوریکه از هیبت و شکل سهمناکِ آن بسیار ترسید .
مارگیر اندر زمستانِ شدید / مار می جُست ، اژدهایی مُرده دید
________________________________________مارگیر در زمستان سخت به دنبالِ مار بود ولی اژدهایی مُرده یافت .
مارگیر از بهرِ حیرانیِ خلق / مار گیرد ، اینت نادانیِ خلق
مارگیر برای این مار می گیرد که تماشاکنندگان را دچار حیرت کُند . شگفتا از حماقت و نادانی عوام الناس . [ اینت = این تو را ، هم برای تحسین می آید و هم برای تعجب ]
آدمی کوهی ست ، چون مفتون شود ؟ / کوه اندر مار ، حیران چون شود ؟
انسان در مَثَل همچون کوهی است ستبر و استوار . پس با وجود چنین شکوه و عظمتی چه سان حیّران و سرگردانِ مار می شود ؟ [ انسان به اقتضای وجودِ اشرف و افضلِ خود روا نیست که اسیر و مسخرۀ مالِ دنیا شود که همچون مار است . تشبیه آدمی به کوه از آن روست که او معدنِ فضائل و علوم و معارف است . ]
خویشتن نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و ، شد در کمی
انسان بینوا ، قدر و مرتبۀ خود را نشناخت در نتیجه این عدمِ شناخت ، از کمالِ معنوی به جهانِ ناقص سقوط کرد .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس ، خویش بر دلقی بدوخت
انسان خود را ارزان می فروشد . در واقع همچون حریری فاخر است امّا خود را وصلۀ جامۀ کهنه ای می کند .
صد هزاران مار و کُه ، حیرانِ اوست / او چرا حیران شدست و ، مار دوست ؟
صد هزار مار و کوه ، سرگشته و حیرانِ آدمی است . چرا او حیران و سرگشتۀ دنیایی همچون مار شده است . [ آدمی به سبب نشناختن خود ، شیفته ظواهر دنیا شود . ]
مارگیر ، آن اژدها را برگرفت / سویِ بغداد آمد از بهرِ شگفت
________________________________________مارگیر ، آن اژدهای افتاده در برف را گرفت و همراهِ خود به سویِ بغداد آورد . تا با برپا کردن معرکه ، خلق الله را دچارِ بُهت و حیرت کند .
اژدهایی چون ستونِ خانه یی / می کشیدش از پیِ دانگانه یی
مارگیر ، آن اژدها را که در بزرگی و ستبری مانند ستونِ خانه ها بود به دنبالِ خود می کشید تا بدین وسیله قُوتِ لایموتی بدست آورد . [ دانگانه = در اینجا پولی که تماشاگران معرکه به معرکه گیر می دهند ، در اصل به معنی پولی است که جمعی روی هم می گذارند تا هزینۀ سفر و سیاحت و گردش تأمین شود ]
کِاژدهایی مُرده ای آورده ام / در شکارش ، من جگرها خورده ام
تا به خلق الله بگوید : اژدهایی با خود آورده ام و من برای شکار آن ، خونِ جگرها خورده ام.
او همی مُرده گُمان بُردش ، ولیک / زنده بود و ، او ندیدش نیک نیک
آن مارگیر گُمان می کرد که آن اژدها مُرده است . در حالی که زنده بود و مارگیر درست دقّت نکرده بود .
او ز سرماها و ، برف افسرده بود / زنده بود و ، شکلِ مُرده می نمود
آن اژدها از شدّتِ سرما و برف ، جامد و بی حرکت شده بود . امّا واقعاَ زنده بود و به نظرمُرده می رسید .
[ از اینجا به بعد مولانا به ایرادِ نکاتِ دقیق عرفانی می پردازد . ]
عالَم افسرده ست و ، نامِ او جماد / جامد ، افسرده بُوَد ای اوستاد
جهانِ طبیعت نیز بر حسبِ ظاهر ، جامد و بی روح است . و بدان نامِ جماد می نهند . ای استادِ ظاهربین ، جسمِ جامد نیز افسرده و بی روح است .
باش تا خورشید حشر آید عیان / تا ببینی جُنبشِ جسمِ عیان
صبر کن تا خورشیدِ رستاخیز آشکارا بتابد ( قیامت برپا شود ) . تا جُنبش و حرکتِ جسمِ جهان را مشاهده کنی .
چون عصایِ موسی اینجا مار شد / عقل را از ساکنان ، اِخبار شد
اینکه چوبدستی حضرت موسی (ع) به مار تبدیل شد به خردمندان خبر داده است که موجودات جامد و بظاهر بی جان ، باطناَ زنده و با روح اند . ساکنان = در این بیت به معنی موجودات ساکن نما و بظاهر غیر متحرک و بی جان
مُرده زین سواند و ، زآن سو زنده اند / خامُش اینجا ، و آن طرف گوینده اند
جمیع جمادات به اعتبار طبیعت مادّی ، مُرده می نمایند . ولی به اعتبار ماوراء طبیعت زنده اند . نسبت به عالم خلق خاموش اند امّا نسبت به حق ، گویا و ناطق . [ پس همۀ اجزای هستی زنده و هوشمند است . اشاره به آیات قران : آرایه تلمیح
ماه ، با احمد اشارت بین شود / نار ، ابراهیم را نسرین شود
ماه ، اشارۀ حضرت محمد (ص) را می بیند یعنی وقتی که آن حضرت به ماه اشاره کرد . ماه متوجه این اشاره شد و به دو نیم شد ( شق القمر ) و آتش نیز برای ابراهیم همچون گلستاتن شد . آرایه تلمیح
سنگ ، بر احمد سلامی می کند / کوه ، یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها بر حضرت محمد (ص) سلام می کنند و کوه به یحیی (ع) پیغام می دهد . آرایه تلمیح
وقتی که یحیی (ع) از قومِ یهود می گریزد ، عده ای از یهودیان او را دنبال می کنند . کوهی به او پیام می دهد که در من پنهان شو
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم
جمادات در خطاب به انسان های عاری از معرفت با زبان حال می گویند : ما شنوا و بینا و به حق دلشادیم . امّا با شما نامحرمان عالَمِ معنا ، خاموش و بی نطق هستیم .
چون شما سویِ جمادی می روید / محرمِ جانِ جمادات چون شوید ؟
وقتی که شما غافلان به سوی جهانِ جمادات تنزّل می کنید . چگونه می توانید با جمادات و زبان ملکوتی شان انیس و محرم شوید ؟ یعنی با توقف در بُعدِ مادّی خود نمی توان زبان موجودات را فهمید .
از جمادی ، عالَمِ جان ها روید / غُلغُلِ اجزایِ عالَم بشنوید
اگر می خواهید خروش و غلغلۀ تسبیح و نیایش اجزای جهان را به گوشِ هوش بشنوید . باید از مرتبۀ جمادی به جهانِ جان ها ارتقاء یابید . یعنی باید به بُعدِ روحانی خود توجه کنید .
این سخن پایان ندارد ، مارگیر / می کشید آن مار را با صد زَحیر
بیان این اسرار ، پایان پذیر نیست . پس بهتر است برویم سَرِ قصه ، خلاصه آن مارگیر ، اژدها را با رنج و مشقّت فراوان به دنبال خود می کشید . [ زَحیر = زحمت و مشقّت ]
تا به بغداد آمد آن هنگامه جو / تا نَهد هنگامه یی بر چارسو
آن مارگیر معرکه گیر به بغداد آمد تا معرکه ای میان بازار و محل گذر مردم بر پا کند . [ چارسو = چهار راه ، چهار راهِ میانِ بازار ]
بر لبِ شَط ، مرد ، هنگامه نهاد / غلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
آن مار گیر در کنار رودِ دجله معرکه ای برپا کرد . و خروش و هیاهو شهرِ بغداد را فرا گرفت . [ شط = رود بزرگی که به دریا بریزد ، در اینجا منظور رود دجله است که بغداد را مشروب می سازد ]
مارگیری اژدها آورده است / بوالعجب نادر شکاری کرده است
مردم به یکدیگر می گفتند : یا مارگیر ، اژدهایی آورده است که واقعاَ شکارِ عجیب و نادری کرده است .

جمع آمد صد هزاران خام ریش / صیدِ او گشته چو او از ابلهی اش
صدها هزار آدمِ نادان و ساده لوح به دورِ معرکۀ آن مارگیر جمع شدند و از روی حماقت مانند آن مارگیر شیفته و مفتون آن اژدها شدند . ( خام ریش = احمق ، نادان ) [ عوام الناس ، غالباَ شیفتۀ غوغا و معرکه هستند . هر کجا سر و صدایی باشد جمع می شوند . ]
منتظر ایشان و ، هم او منتظر / تا که جمع آیند خلقِ منتشر
مردم منتظر بودند تا اژدها را ببینند و مارگیر نیز منتظر بود تا جمعیّت از هر سو در آنجا گِرد آیند .
مردمِ هنگامه ، افزون تر شود / کُدیه و توزیع نیکوتر رود
تعداد تماشا گرانِ معرکه بیشتر شود و در نتیجه ، پولِ حاصل از این معرکه گیری بیشتر گردد . [ کُدیه = سختی روزگار ، در اینجا به معنی تکدی و گدایی آمده / توزیع = قسمت کردن چیزی میان جمعی ، در اینجا به معنی بخشیدن آمده ]
جمع آمد صد هزاران ژاژخا / حلقه کرده ، پشتِ پا بر پشتِ پا
صدها هزار آدم غافل و بیکار دورِ معرکه جمع شدند و تعداد جمعیّت به قدری زیاد بود که پاهای مردم به هم چسبیده بود . و خلاصه جای سوزن انداختن نبود . [ ژاژخا = لفظاَ به معنی بیهوده گو و یاوه سراست ، امّا در اینجا به معنی بیکار و عاطل آمده ]
مرد را از زن خبر نی ، ز ازدحام / رفته در هم چون قیامت خاص و عام
ازدحامِ جمعیّت به حدی بود که مرد ، توجهی به زن نداشت ، گویی که روز رستاخیز بود و عام و خاص همه در آن گِرد آمده بودند .
چون همی حرّاقه جُنبانید او / می کشیدند اهلِ هنگامه گلو
همینکه آن مارگیر ، آغازِ معرکه را اعلام کرد ، تماشگران گردن دراز کردند . [ چنانکه عادت مردم چنین است که هنگامِ ازدحام و کثرت جمعیّت گردن می کشند تا صحنۀ موردِ نظر را تماشا کنند . ]
حرّاقه = به معنی شمشیر بسیار تیز است ظاهراَ در این بیت اشاره به چوب مخصوصِ معرکه گیران است که آنان بر حسب عادت ، معرکه را با حرکت دادن چوبِ خود آغاز می کنند .
حرّاقه جنبانید = معرکه را آغاز کرد ]
و اژدها کز زَمهَریر افسرده بود / زیرِ صد گونه پلاس و ، پرده بود
و اژدها که از شدّتِ سرما ، افسرده و خموده بود ، زیر صد گونه گلیم و پرده نهفته بود . [ زمهریر = شدیدترین سرما / پلاس = گلیم یا فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند ، جامۀ پشمینِ خَشن که دراویش می پوشند ]
بسته بودش با رَسَن هایِ غلیظ / احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
مارگیر برای احتیاط و دوراندیشی ، آن اژدها را با ریسمان ، محکم بسته بود .
در درنگِ انتظار و ، اتفاق / تافت بر آن مار خورشیدِ عراق
در فاصله ای که مردم به انتظار ایستاده بودند و قرار بود همه در آنجا جمع شوند . خورشید عراق بر آن اژدها تابید .
آفتابِ گرمسیرش گرم کرد / رفت از اعضایِ او اَخلاطِ سرد
آفتابِ آن منطقۀ گرمسیری ، اژدها را گرم کرد به نحوی که افسردگی و خمودگی از اعضای بدنِ او بر طرف شد .

مُرده بود و زنده گشت او از شگفت / اژدها بر خویش جُنبیدن گرفت
آن اژدها که مُرده می نمود ، : آن اژدها مُرده بود ولی در کمالِ تعجب زنده شد .
مدتی زیرِ گرمای آفتاب درنگ کرد و همین امر باعث شد که به حرکت و جنبیدن درآید و بر خلق الله معلوم شود که او زنده است .
خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار / گشتشان آن یک تحیّر ، صد هزار
حیرت مردم از حرکتِ آن اژدهای به ظاهر مُرده صد هزار برابر شد . چون انتظار نداشتند که آن اژدهای مُرده وَش به حرکت درآید .
با تحیّر نعره ها انگیختند / جملگان از جنبشش بگریختند
مردم با حیرتِ تمام ، نعره ها می زدند و از حرکتِ آن اژدها پا به فرار گذاشتند .
می شکست او بند و ، زان بانگِ بلند / هر طرف می رفت چاقاچاق ، بند
اژدها بر اثرِ آن سر و صداهای بلند خشمگین شد و بندها را پاره پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می افتاد و چِق چِق صدا می کرد . [ می شکست = پاره می کرد / چاقاچاق = به معنی صدا و بانگِ پیاپی تیر به جایی ، آوازِ هر چیز که از گسیختن آید ]
بندها بگسست و ، بیرون شد ز زیر / اژدهایی زشت ، غُرّان همچو شیر
اژدها همۀ بندهای خود را پاره کرد و از زیرِ پلاس ها ، اژدهایی زشت همچون شیر می غرید .
در هزیمت بس خلایق کشته شد / از فتاده کشتگان صد پشته شد
مردم می گریختند امّا کثرتِ جمعیّت سبب شد که روی هم بیفتند و در نتیجه عده زیادی به این ترتیب کشته شدند . بطوری که از کُشته ها ، پُشته های بسیاری ایجاد شد .
مارگیر از ترس برجا خشک گشت / که چه آوردم من از کُهسار و دشت
مارگیر از شدت ترس نمی توانست از جا تکان بخورد و همینطور بر جایش خشک شده بود و با حیرت پیش خود می گفت : ببین من از کوه و دشت چه چیزی با خود سوغات آورده ام .
گرگ را بیدار کرد آن کورمیش / رفت نادان سوی عزرائیلِ خویش
مَثَلِ این مارگیر مَثَلِ آن میشِ کوری است که گرگ را متوجه خودش می کند و آدم نادان خود را گرفتار عزرائیل خود می کند . [ عزرائیل = در اینجا یعنی قاتل و جان ستان
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خون خوری حَجّاج را
اژدهای دمان ، آن سرگشته و حیران را یک لقمه کرد . چنانکه برای حَجّاج ، خون خواری کاری آسان بوده است .
حَحّاج بن یوسف : عبدالملک مروان او را به فرماندهی سپاهِ خود گمارد و وی را مأمورِ جنگ با عبدالله بن زبیر کرد . معروف است که صد و بیست هزار تَن به دستِ او کشته شدند و زندان های او انباشته از زندانیان بود . فردی خونریز
خویش را بر اُستُنی پیچید و بست / استخوانِ خورده را در هم شکست
آن اژدها خود را بر ستونی پیچید و خود را محکم بدان بست و استخوان های خورده شدگان را خُرد و متلاشی کرد .

نَفست اژدرهاست ، او کی مُرده است ؟ / از غم و بی آلتی افسرده است
از این بیت به بعد ، حضرت مولانا شروع می کند به نتیجه گیری و می فرماید : نَفسِ امّارۀ تو نیز همانند اژدهاست . او کی ممکن است که مُرده باشد ؟ بلکه از غمِ نداشتن وسیله و از رنجِ مجال نیافتن پژمرده شده است .
گر بیابد آلتِ فرعون ، او / که به امرِ او همی رفت آبِ جُو
اگر نَفسِ امّارۀ تو ، دستگاه و بساطِ فرعونی پیدا کند یعنی از قدرت و شوکت دنیوی برخوردار شود . او نیز مانند فرعون ، از روی خودبینی مدعی می شود که آب در جویبار به فرمانِ من جریان می یابد . آرایه تلمیح
[ مصراع دوم اشاره است به آیه51 سورۀ زُخرُف « و فرعون در میان قومِ خویش بانگ همی زد و گفت : ای قوم ، مگر سرزمین مصر و این جویبارها از آنِ من نیست که به فرمان من ، بی فتور رود ؟ آیا نمی اندیشید » ]
آنگه او بنیادِ فرعونی کند / راهِ صد موسی و ، صد هارون زَنَد
آنگاه نَفسِ تو بنیادِ فرعونی می کند و با صد موسی و صد هارون به مخالفت برمی خیزد . یعنی نَفسِ امّاره وقتی قدرت مادّی پیدا کند بسی خطرناک شود . آرایه تلمیح
اژدها را دار در برفِ فِراق / هین مَکش او را به خورشیدِ عراق
بنابراین اژدهای نَفس را در برف فِراق نگهدار . یعنی او را از کامیابی و لذّت جویی بازدار . مبادا او را به سوی خورشید عراق بکشی . [ نَفسِ امّاره را از شهوات نفسانی دور نگه دار و مبادا او را به خورشید گرم و سوزان مال و لذّاتِ دنیوی و شهوانی ببری
برف فراق کنایه از : دوری از لذات دنیوی / خورشید عراق کنایه از : لذات دنیوی و امکانات مادی
تا فسرده می بُوَد آن اژدهات / لقمۀ اویی چو او یابد نجات
تا اژدهای نَفسِ تو افسرده و پژمرده گردد زیرا همینکه او( مثل اژدها که از حالت انجماد درآمد و خلق زیادی را به کشتن داد ) نجات یابد ، لقمۀ او می شوی .
مات کُن او را و ، ایمن شو ز مات / رحم کم کُن ، نیست او ز اهلِ صِلات
اژدهای نَفس را با زیرکی و هوشیاری مات کن تا به دستِ او مات نشوی . کمتر به این نَفسِ امّاره رحم کن زیرا که او سزاوارِ بخشش و احسان نیست {صِلات = جمع صِله به معنی عطا و بخشش / صَلات = نماز و نیایش }
می کشانش در جهاد و در قتال / مَردوار اَللهُ یَجزیک الوِصال
تو مردانه با نَفسِ امّاره ات پیکار و مجاهده کُن تا خدا به پاداشِ این ریاضت ، تو را به وصالِ خود رساند .

 

نجمه برناس در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

بیت آخر شمس و قمر آرایه مراعات نظیر دارد
برقع یعنی روبند، نقاب ، ماه استعاره از معشوق

 

نجمه برناس در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

بیت دوم: اشاره دارد به اینکه بسیار گریه می کند در واقع خون گریه می کند
بیت سوم : آرایه تضاد در بحر یعنی دریا و بر یعنی خشکی ، خشک و تر تضاد دارد .
بیت چهارم : لعل سنگ قیمتی قرمز رنگ که همیشه لب یار را به آن تشبیه می کنند در اینجا چون مشبه یعنی لب حذف شده است و مشبه به، به تنهایی آمده است میشود استعاره، پس لعل استعاره از لب یار
در بیت های پایانی شاعر می گوید :زندگی را با دم تیغش ز سر خواهم گرفت
تیغ استعاره از عشق همانطور که تیغ یا شمشیر زندگی را از انسان می گیرد و می کشد عشق یار هم عاشق را می کشد .

 

نجمه برناس در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

بیت دوم : بری : پاک / چرخ برین ؛ استعاره از روزگار / بری در مصرع دوم صفت است که موصوفش حذف شده و منظور شخص بی گناه
نشاید ؛ شایسته نیست .
بیت : هم امروز از پشت ٬ بارت بیفکن ....
معنی ؛ امروز کنایه از این دنیا / فردا کنایه از آخرت
داوری ؛ قضاوت آرایه تضاد؛ بیفکن / میفکن

 

نجمه برناس در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

دستگیر ؛ یاریگر
خداوندتاج و لوا و سریر : لوا یعنی پرچم /سریر یعنی تخت پادشاهی
خداوند جوی می و انگبین ... یعنی خداوند جوی شراب و عسل
انگبین ؛ عسل /ماء معین :آب گوارا اشاره به چشمه کوثر (آرایه تلمیح )
اگر چشم داری به دیگر سرای .... یعنی اگر به آخرت فکر می کنی به پیامبر و حضرت علی متوسل شو
چشم داشتن کنایه از توجه داشتن
دیگر سرای ؛ آخرت
گرت زین ٬بد آید گناه من است ... یعنی اگر ازین سخن بدت می آید بدان که این دین و راه و روش من است
برین زادم و هم بر این بگذرم .... یعنی من با دوستی علی از مادر زاده شدم و با این عشق و دوستی نیز می میرم

 

نجمه برناس در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

نژند : غمگین
مستمند : نیازمند
دل از تیرگی ها بدین آب شوی : منظور از آب ؛ گفتار پیغمبر
که من شهر علمم علی ام در است : اشاره به (انا مدینة العلم و علی بابها :)
وصی ؛جانشین ؛ منظور حضرت علی
حکیم ٬این جهان را چو دریا نهاد ... ؛ یعنی شخص دانا این جهان را مانند دریا فرض می کنه که بوسیله تند باد مواج شده
چو هتاد کشتی بر او ساخته ؛ ضمیر او به آب بر می گردد
از خصوصیات سبک خراسانی است معنی ؛ آن چنان که هفتاد کشتی بر آب روان است پهن کشتی ؛ کشتی بزرگ
بسان عروس ؛ مانند عروس
بیاراسته همچو چشم خروس ؛ همچون چشم خروس درخشنده و زیبا
خروس در نزد ایرانیان باستان به معنی پیک سروش ٬فرشته شب زنده داری ٬مژده دهنده سپری شدن تاریک شب و برآمدن فروغ روز
کرانه ؛ ساحل
بن : ته ٬ عمق
بدانیت که او موج خواهد زدن ؛ ضمیر او به آب بر می گردد یعنی آب دریا مواج میسه
نبی ؛پیامبر وصی : حضرت علی
یار وفی ؛ یار وفادار

 

sunny dark_mode