گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ما باز دگرباره برستیم ز غم‌ها

در بادیهٔ عشق نهادیم قدم‌ها

کندیم ز دل بیخ هواها و هوس‌ها

دادیم به خود راه بلاها و الم‌ها

اول به تکلف بنوشتیم کتب‌ها

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست

لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم

چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی‌مونس و بی‌یار

فریاد همی‌خواهم و فریادرسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت

یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

همواره منم معتکف راه خرابات

کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی

چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات

من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

ای مستان خیزید که هنگام صبوح است

هر دم که درین حال زنی دام فتوح است

آراست همه صومعه مریم که دم صبح

صاحب‌خبرِ گلشن و نزهتگه روح است

یک مطربتان عقل و دگر مطربِ عشق است

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست

زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است

بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگین است

در طبع من و همت من تا به قیامت

مهر تو چو جان است و وفای تو چو دین است

تو بازپسین یار منی و غم عشقت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

معشوق به سامان شد تا باد چنین باد

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد

زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر

اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد

آن غمزه که بد بودی با مدعی سست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

یک شهر زن و مرد همی باز ندانند

فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

آن روز که زلفین نگون تو بدیدند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

ایام چو من عاشق جانباز نیابد

دلداده چنو دلبر طناز نیابد

از روی نیاز او همه را روی نماید

یک دلشده او را ز ره ناز نیابد

بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

آنرا که خدا از قلم لطف نگارد

شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد

مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن

هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد

انگشت نمای همه دلها شود ار چه

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

با من بت من تیغ جفا آخته دارد

صبر از دل من جمله برون تاخته دارد

او را دلم آرامگه‌ست و عجبست این

کارامگه خویش برانداخته دارد

صد مشعله از عشق برافروخته دارم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آنی که چو تو گردش ایام ندارد

سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد

چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد

چون دام بناگوش توبه دام ندارد

بادی نبزد در همه آفاق که از ما

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

معشوق که او چابک و چالاک نباشد

آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم

آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد

دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد

در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو

یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد

بر مرکب شایسته شهنشاه شکوهت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود

پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود

آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود

وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود

بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

روزی بت من مست به بازار برآمد

گرد از دل عشاق به‌یک‌بار بر آمد

صد دلشده را از غم او روز فروشد

صد شیفته را از غم او کار برآمد

رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

هر کو به خرابات مرا راه نماید

زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید

ره کو بگشاید در میخانه به من بر

ایزد در فردوس برو بر بگشاید

ای جمع مسلمانان پیران و جوانان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بیهوده چه نشینید اگر مرد مصافید

خیزید همی گرد در دوست طوافید

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید

جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

چون مایه همی در پی یک سود بدادید

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode