گنجور

 
سنایی

ای مستان خیزید که هنگام صبوح است

هر دم که درین حال زنی دام فتوح است

آراست همه صومعه مریم که دم صبح

صاحب‌خبرِ گلشن و نزهتگه روح است

یک مطربتان عقل و دگر مطربِ عشق است

یک ساقیتان حور و دگر ساقیِ روح است

طوفان بلا از چپ و از راست برآمد

در باده گریزید که آن کشتی نوح است

باده که درین وقت خوری باده مباح است

توبه که درین وقت کنی توبه نصوح است

خود روز همه نوبت تن خواهد بود

هین راح که این یک‌دودمک نوبت روح است

وز می خوش خسب گزین صبح سنایی

تا صبح قیامت بدمد مرد صبوح است