گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

از سر هوای وصل تو بیرون نمی‌رود

سودای لیلی از دل مجنون نمی‌رود

چشمم نظر به غیر جمالت نمی‌کند

باد نو از طبیعت موزون نمی‌رود

تا دورم از کنار تو یک لحظه نگذرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید

کز لطف او رمیده روانم به تن رسید

جانم فدای باد که از یک نسیم او

صد روح راحتم به دل ممتحن رسید

یعقوب روشنی ز قدوم عزیز بافت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

بادی که نیست از سر کوی تو نیست باد

دور هست و نیست همره بوی نو نیست باد

تا هست در با اثر حسینی و نیست

باد آشفته سلاسل موی تو نیست باد

هر کس کهیافت بوی تو آنگه ز شوق آن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند

بر آب حد کیست که نقشی چنین زند

باید چو ساعد توز سیمش به آستین

هر کس که دست در تو چو آن آستین زند

رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

بوی خوشت چو همدم باد سحر شود

حال دلم ز زلف تو آشفته تر شود

تا عقل خرده دان نبرد پی به نیستی

مشکل که از دهان تو هیچش خبر شود

شیرینی لب تو چه گویم که وصف آن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

بیمار عشق جز لب او آرزو نکرد

این نوش دارو ار دگری جست و جو نکرد

ریش دل تو گفت بمرهم نکو کنم

دردا که کرد وعده خلاف و نکو نکرد

شکل قدم ندید و سرم نیز بر قدم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید

شد ناظر فرشته و این خلق و خو ندید

رویت ندید عاشق و به غایبانه گفت

بیچاره بیریا سخنی گفت و رو ندید

صوفی نیافت بهره ز اوقات صبح و شام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

پیوسته ابرویت دل این ناتوان کشد

مردم کمان کشند و مرا آن کمان کشد

هرجنس را که هست کشد دل به جنس خویش

زآنت کمند مو طرف آن میان کشد

فرهاد نقش یار خود ار بر زدی به سنگ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

چشمت به سعی غمزه در فتنه باز کرد

زلفت به ظلم دست تطاول دراز کرد

محمود را چه جرم که شد پای بند عشق

آن فتنه ها همه سر زلف ایاز کرد

گویند ناز پر بېرة مهر و عشق من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

چشم تو التفات به مردم نمی‌کند

بر خستگان غمزه ترحم نمی‌کند

زلفت کشید شانه و گفتا فرو نشین

بر آفتاب سایه تقدم نمی‌کند

اشکم ز عکس روی تو شب‌ها در تو بافت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

چشم توام به غمزهٔ خونخوار می‌کشد

آن خونبها بود که دگربار می‌کشد

ترسم کشند از حسدم بار و هم‌نشین

گر گویم این به کس که مرا بار می‌کشد

آن قامت چو تیر و دو ابروی چون کمان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

در راه عشق هر که بمن اقتدا کند

باید که سر ببازد و جان را فدا کند

دیوانه وار خانه هستی کند خراب

هر کو اساس عشق حقیقی بنا کند

باری گزیده ایم که در حاصل حیات

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

دلبر چه زود خط برخ دلستان کشید

خطی چنان لطیف بمامی توان کشید

نقاش صنع صورت خوب تو مینگاشت

چون نقش بست خط نو چست و روان کشید

مونی که در سر قلم نقش بند بود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود

گوشی در بهشت برویم گشاده بود

تا تو ز در درآنی و مجلس دهی فروغ

شب نا بروز شمع به پا ایستاده بود

ساقی به یاد روی توام هر قدح که داد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

دوشم دل از غم تو بر آتش همی‌تپید

وز دیده با خیال لبت آب می‌چکید

زآن لب چو می‌شنید حدیثی دل کباب

می‌سوخت چون نمک به جراحت همی‌رسید

در پیش می‌فکند سر خود قتیل عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود

اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود

در سر می صبوحی و در دیدهها خمار

جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود

دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد

ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد

بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی

آن ناخدای ترس در بسته وا نکرد

گر بود در میانه حدیثی چرا نگفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود

نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود

از سایه پر مگس آزرده شد رخت

بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود

رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند

توقیع حسن بر ورق یاسمین زند

مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب

آنرا ز مهر عارضی نو بر زمین زند

حیف است اگر به خاک سر کویت ای صنم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

ساقی بیار باده که عید صیام شد

آن به که بود مانع رندی تمام شد

در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین

حاجت بدان نماند که گویند شام شد

امروز هر که خدمت معشوق و می کند

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode