گنجور

 
کمال خجندی

با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند

بر آب حد کیست که نقشی چنین زند

باید چو ساعد توز سیمش به آستین

هر کس که دست در تو چو آن آستین زند

رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام

جاروب راهت از مژه حور عین زند

جان و دلم فدات بگو غمزه را که باز

تیغی بر آن گمارد و نیری براین زند

زلف که داد مالش صد پهلوان به بند

باد صباش گیرد و خوش بر زمین زند

دزدیست طره تو که سرها برد بروز

ترکیست چشم تو که ره عقل و دین زند

جان آفرین زند چو دو چشم تو بر کمال

تبر از گشاد غمزه سحر آفرین زند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند

توقیع حسن بر ورق یاسمین زند

مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب

آنرا ز مهر عارضی نو بر زمین زند

حیف است اگر به خاک سر کویت ای صنم

[...]

کلیم

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند

طالع بشمع کشته من آستین زند

مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم

ما را که برنداشته چون بر زمین زند

چاک دلم نه بخیه مرهم کند قبول

[...]

جویای تبریزی

هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند

آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند

دور از تو ذرهٔ من دشمن همند

هر موج خون به شمع دلم آستین زند

ممنون نیم زگریه که شبهای هجر او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه