گنجور

 
کمال خجندی

ساقی بیار باده که عید صیام شد

آن به که بود مانع رندی تمام شد

در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین

حاجت بدان نماند که گویند شام شد

امروز هر که خدمت معشوق و می کند

بختش کمینه چاکر و دولت غلام شد

بس خرقه که بود به دکان میفروش

تسبیح و جامه در گرو نقل و جام شد

با زاهدان مگوی ز مستی و ذوق عشق

بر عاشقان حلال و بر ایشان حرام شد

در روی خوب گرچه تأمل مباح نیست

امکان رخصت است به نیت چو عام شد

از اهل عشق ننگ ندارد کسی کمال

جز ناکسی که در پی ناموسی و نام شد