گنجور

 
کمال خجندی

زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود

نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود

از سایه پر مگس آزرده شد رخت

بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود

رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید

او خود چو بندگان دگر زر خریده بود

یوسف بین و حسن مبین کارد در میان

آن تیغ غمزه بود که کفها بریده بود

باربد نیغ و تیر شب هجر بر سرم

دور از تو بین چها بسر من رسیده بود

گونی که بود عکس بناگوش بار و در

بر برگ گل که قطره باران چکیده بود

غارنگره معانی مجموعه کمال

دزدیده هرچه بافت سخن در جریده بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

روز وداع گریه نه در حد دیده بود

توفان اشک تا به گریبان رسیده بود

نزدیک بود کز غم من ناله برکشد

از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود

دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟

[...]

ابن یمین

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

[...]

کمال خجندی

گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود

عیش مکن به ناله که کژدم گزیده بود

هر نیش غم که خورد دل خسته آن همه

از غمزه نو دید که در خواب دیده بود

عاشق ز چشم شوخ و چشم وفا نداشت

[...]

بابافغانی

دوش آن پری ز دام رقیبان رمیده بود

صید کمند ما شده آیا چه دیده بود

در جویبار دیده ی عشاق جلوه داشت

سروی که سر ز چشمه ی حیوان کشیده بود

بر برگ گل دمیده فسون سبزه ی خطش

[...]

کلیم

آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود

خوناب این کباب بر آتش چکیده بود

در گلستان بیاد دهان تو غنچه را

امسال باغبان همه نشکفته چیده بود

همچون چراغ روز براه تو سوختیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه