لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
کمال خجندی

دلبر چه زود خط به رخ دلستان کشید

خطی چنان لطیف به ماهی توان کشید

نقاش صنع صورت خوب تو مینگاشت

چون نقش بست خط تو چست و روان کشید

مویی که در سر قلم نقش بند بود

نقش دهان تنگ تو گویی بد آن کشید

چشمت چه خوش کشید به ابرو کمان حسن

بیمار بود طرفه چگونه کمان کشید

بر پایِ نازکت ز سرم سایه‌ای فتاد

مجروح شد که بار گرانی چنان کشید

خواهم نخست بر سر زلفت فشاند جان

وانگه چو باد زلف ترا رایگان کشید

شبها کشید آه و فغان بر درت کمال

درویش هر چه داشت بر آن آستان کشید

 
 
 
خاقانی

ایام خط فتنه به فرق جهان کشید

لن‌تفلحوا به ناصیهٔ انس و جان کشید

دل‌ها به نیل رنگ‌رزان درکشید از آنک

غم داغ گازرانه بر اهل جهان کشید

بر بوی یک نفس که همه ناتوانی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
عطار

دوش آمد و ز مسجدم اندر کران کشید

مویم گرفت و در صف دردی کشان کشید

مستم بکرد و گرد جهانم به تک بتاخت

تا نفس خوار خواری هر خاکدان کشید

هر جزو من مشاهده تیغی دگر بخورد

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید

دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید

گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت

مغزم به تیزی مژه از استخوان کشید

دل دوش می پرید که من مرغ زیرکم

[...]

جامی

باری که آسمان و زمین سرکشید ازان

مشکل توان به یاوری جسم و جان کشید

همت قوی کن از مدد رهروان عشق

کان بار به قوت همت توان کشید

کلیم

از ضبط گریه دست دل ناتوان کشید

خاشاک سیل را نتواند عنان کشید

یک شربت آب جو بدل جمع کس نخورد

تا موج شکل زلف بر آب روان کشید

پیکان غمزه در دل ما جا گرفته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه