گنجور

 
کمال خجندی

پیش رخ نو دیده پری را نکو ندید

شد ناظر فرشته و این خلق و خو ندید

رویت ندید عاشق و به غایبانه گفت

بیچاره بیریا سخنی گفت و رو ندید

صوفی نیافت بهره ز اوقات صبح و شام

تا بی حجاب تابش آن روی مو ندید

روز نکوست روی تو شکر خدا که هیچ

زاهد به روز گار نو روزه نگو ندید

کار چشم رمد گرفته گوهر فشان ما

کحل الجواهری به از آن خاک کو ندید

نرگس مثال چشم تو در خواب و هم در آب

چندانکه کرد بر لب جو سر فرو ندید

بود آرزوی جان کمال آن دهان دریغ

کش جان رسید بر لب و آن آرزو ندید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode