گنجور

 
کمال خجندی

دوشم خیال روی تو در سر فتاده بود

گوشی در بهشت برویم گشاده بود

تا تو ز در درآنی و مجلس دهی فروغ

شب نا بروز شمع به پا ایستاده بود

ساقی به یاد روی توام هر قدح که داد

آب حیات بود که خوردم نه باده بود

جام از لب تو خواست گذشتن به ناز کی

آن صاف دل بین که چه مقدار ساده بود

در خواب دیدمت که بمن دست می دهی

دولت نگر که دوش مرا دست داده بود

سرگشته که بود روان پیش تو چو شمع

جانی بدست کرده و بر کف نهاده بود

درد ارچه کم نبود ز هر سو کمال را

دوش از فراق روی تو چیزی زیاده بود

 
 
 
انوری

یک چند روزگار نه از راه مکرمت

بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود

چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد

گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود

وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در دست پیر میکده گلرنگ باده بود

یا عکس روی مغبچه در می فتاده بود

رفتم به دیر و شوکت رندان بساحتش

از هر چه در خیال درآید زیاده بود

پیر مغان نشسته به صد حشمت و جلال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه