گنجور

 
کمال خجندی

دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود

اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود

در سر می صبوحی و در دیدهها خمار

جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود

دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز

چون شمع جان سوخته خود در میانه بود

از خال و عارض تو فتادم ببند زلف

مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود

جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت

از خستگیش میل به بیمار خانه بود

چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان

در گوشها حکایت شیرین فسانه بود

القصه زین فسانه مراد دل کمال

شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

با او دلم به مهر و محبت نشانه بود

سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان

از طاعتم هزار هزاران خزانه بود

بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه

[...]

نیر تبریزی

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود

جائیکه خورده بود می آنجا نهاد سر

دردی کشی که مست شراب شبانه بود

یکباره سوخت ز آتش غیرت هوای عشق

[...]

جیحون یزدی

یعنی که حج گذاشتنت سیرخانه بود

درغسلت از کدورت ظاهر کرانه بود

صومت بجای خوردن نان شبانه بود

مقصود ما علی بود آنها بهانه بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه