گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای دل، غمین مباش که جانان رسیدنی ست

در کام تسمه چشمه حیوان رسیدنی ست

ای دردمند هجر، مینداز دل ز درد

کاینک طبیب آمده، درمان رسیدنی ست

ای آب دیده، ریختنی گرد کن گهر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

هر سو که با هزار کرشمه خرام تست

صد دل فتاده پیش به هر نیم گام تست

وه آن تویی و یا مه گردون و یا خیال

ماهی که گاه گاه به بالای بام تست

جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ای غمزه زن که تیر جفا در کمان تست

آهسته تر، که دست دلم در عنان تست

بنمای رخ که شاد برانم ز دیدنت

روزی دو سه که غمزده میهمان تست

جانها به باد داد که دایم شکسته باد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

ای آرزوی دیده، دلم در هوای تست

جانم اسیر سلسله مشک ساری تست

هستند در دعای رهی جمله مردمان

بهر نجات عشق و رهی در دعای تست

گه خشم و گه کرشمه و گه عشوه گاه ناز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

جانا، کرشمه تو ره عقل و دین زده ست

فریاد ازان کرشمه که راهم چنین زده ست

فتنه به گوشه های دو چشمت نهان شده

آفت به کنجهای دهانت کمین زده ست

ماری ست گرد عقرب زین حلقه جسته ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست

هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست

من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم

آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست

دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تا دیده در جمال تو دیدن گرفته است

خونابه ها ز چشم چکیدن گرفته است

مهر و مه است در نظرم کم ز ذره ای

تا خاک آب دیده کشیدن گرفته است

چون کرده ایم نسبت گل با جمال او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

بنگر که اشک دامن ما چون گرفته است

کو تیغ غمزه ای که مرا خون گرفته است

زلفش به دیده، مشت خیالش به طرف چشم

شستی فگنده خوش، لب جیحون گرفته است

ما می خوریم دم به دم از اشک، جام خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

لشکر کشید عشق و دلم ترک جان گرفت

صبر گریز پای سر اندر جهان گرفت

گفتی که ترک من کن و آزاد شو ز غم

آسان به ترک همچو تویی چون توان گرفت

ای آشنا که گریه کنان پند می دهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

چشمت به عشوه جان دو صد ناتوان گرفت

گر عشوه اینست جان و جهان می توان گرفت

رویت به زلف، بس دل و جانها که صید کرد

این گل به دام خویش چه خوش بلبلان گرفت

هر تیر غمزه ای که بینداخت بر دلم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

زلف به ظلم گر چه جهانی فرو گرفت

نتوان همه جهان به یکی تار مو گرفت

در ماهتاب دوش خرامان همی شدی

ماهت بدید و چادر شب پیش رو گرفت

من چون کنم که روی دگر خوش نمی کند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

امشب که چشم من به ته پای او بخفت

جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت

شب تا به صبح دیده من بود و پای او

چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت

مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

آب حیات من که نم از من دریغ داشت

خاک رهش شدم، قدم از من دریغ داشت

من هر شبی نشسته ز هجرش به روز غم

او پرسشی به روز غم، از من دریغ داشت

گه گه به بوی او شدمی زنده پیش ازین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

زیر کله نمونه روی تو مه نداشت

کس ماه را نمونه به زیر کله نداشت

بگرفت چارسوی رخت زلف و هیچ وقت

یک شب جهان چو روی تو در چارده نداشت

در ضبط آفتاب نشد ملک نیم روز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

ای باد، ازان بهار خبر ده که تا کجاست

دزدیده زان نگار خبر ده که تا کجاست

گر هیچ در رهی گذرانش رسیده ای

یک ره ازان سوار خبر ده که تا کجاست

من همچو گل بسوختم از آفتاب غم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

آن ترک نازنین که جهانی شکار اوست

دلها اسیر سلسله مشکبار اوست

اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن

اندیشه من از دل نااستوار اوست

بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ماییم کافتاب غلام جمال ماست

صد عید نو در ابروی همچون هلال ماست

روشن که می نماید از آیینه سپهر

آن آفتاب نیست، خیال جمال ماست

تا چشم اختران نرسد در کمال ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای پیر، خاک پای تو نور سعادت است

مقراض توبه تو چو لای شهادت است

هستی تو آن نظام که نون خطاب تو

محراب راست کرده برای عبادت است

دید آنکه طلعت تو و بیداریش نبود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

از لعل آتشین تو دل کان آتش است

زان لعل سوخته ست دل و جان آتش است

بشکن بتان آزر ازان رو خلیل وار

کان روی تو نه روی گلستان آتش است

سرگشته عاشق از تو، بگو، گوی چون برد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

از بند زلف غمزدگان را سبب فرست

وز قند لعل دلشدگان را طرب فرست

از من به فن لب آمده جانی ربوده ای

یک بوسه نامزد کن و بازم به لب فرست

تو ماه و من چو تار قصب در غمت ضعیف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode