چشمت به عشوه جان دو صد ناتوان گرفت
گر عشوه اینست جان و جهان می توان گرفت
رویت به زلف، بس دل و جانها که صید کرد
این گل به دام خویش چه خوش بلبلان گرفت
هر تیر غمزه ای که بینداخت بر دلم
دل چون الف میانه جانش روان گرفت
در گریه نام زلف تو بگذشت بر زبان
گریه گره ببست و ز حیرت زبان گرفت
جانم زبان تست درو هست هم سخن
گفتی نمی توان که نباشد، به جان گرفت
خلق رقیب بسته شد از رغبت تنم
ای وای بر سگی که به حلق استخوان گرفت
سلطان ملک عشق تو خسرو به حکم شد
تا سوی بی نشانی رویت نشان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جذبهای است که معشوق بر دل عاشق میافکند. شاعر به زیباییهای چهره، زلف و عشوههای معشوق اشاره میکند و بیان میکند که این جذبه و دلربایی چگونه دل و جانها را تسخیر کرده است. هر تیر غمزهای که به سوی دل عاشق پرتاب میشود، او را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد و حتی در گریه نام زلف معشوق را بر زبان میآورد. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که جانش به زبان معشوق وابسته است و نمیتواند بدون او زندگی کند. در نهایت، عشق را به سلطانی تشبیه میکند که همه چیز را تحت کنترل خود دارد و نشان میدهد که معشوق چگونه دنیای عاشق را پر از شگفتی و حیرت کرده است.
هوش مصنوعی: چشمانت با زیبایی و ناز، جان و روح بسیاری را به تسخیر درآورده است. اگر این ناز و افسون است، پس میتوان جان و زندگی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: چهرهی تو و زلفانت، دلها و جانهای زیادی را به دام انداخته است. این گل چه زیباست که بلبلان را به خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: هر نگاهی که با ناز و عشوه به سمت من میفرستد، همچون تیرهایی است که بر دل نشسته و جانم را پر از احساس میکند.
هوش مصنوعی: در هنگام گریه، نام زلف زیبای تو بر زبانم آمد و آنچنان غرق حیرت شدم که دیگر نتوانستم سخن بگویم.
هوش مصنوعی: جانم در زبان توست؛ وقتی سخن میگویی، نمیتوان از آن دور شد. این کلام در دل جان مینشیند.
هوش مصنوعی: به خاطر تمایل شدید به لذتهای دنیوی، مردم از من دور شدهاند. افسوس بر آن سگی که با تمام وجودش تکهای استخوان را در دهان دارد و نمیتواند حاشیهای از دوستی و محبت را تجربه کند.
هوش مصنوعی: پادشاه عشق تو فرمانروا شد و به دنبال نشانهای از چهره نامشخص تو رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ وفا برون ز جهان آشیان گرفت
عنقا صفت ز عالم وحدت کران گرفت
از خون دل کنار زمین موج زد چنانک
ز آسیب موج دامن مغرب نشان گرفت
طوفان درد کشتی دل را ز راه برد
[...]
شاه جهان به تیغ چو ملک جهان گرفت
دولت رکاب دادش و نصرت عنان گرفت
فالی گرفت چرخ و همی گرفت مملکت
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان گرفت
شاهی که ملک هرگز چون او ملک ندید
[...]
هر نور و هر نظام که ملک جهان گرفت
از سنجر ملک شه آلب ارسلان گرفت
صباحبقران مشرق و مغرب معزّ دین
شاهی که او به تیغ و به دولت جهانگرفت
تا گشت شاهنامهٔ او فاش در جهان
[...]
لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفت
خواهند مردمانم از این در زبان گرفت
اندر زبان خلق فتادم ز دست عشق
تا بایدم بلا به در این و آن گرفت
جانا غلام عشق تو گشتم به رایگان
[...]
قد چو سرو او شکن خیز ران گرفت
رخسار چون گلشن صف زعفران گرفت
دردا که رفت جان زمان در دل زمین
زان پس که طول و عرض زمین و زمان گرفت
گر پیر با جوان نکند دست در کمر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.