گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زلف به ظلم گر چه جهانی فرو گرفت

نتوان همه جهان به یکی تار مو گرفت

در ماهتاب دوش خرامان همی شدی

ماهت بدید و چادر شب پیش رو گرفت

من چون کنم که روی دگر خوش نمی کند

این چشم رو سیه که به روی تو خو گرفت

وقتی زبان طعن گشادم به بیدلی

اینک دل خراب مرا حق او گرفت

بوسیدم آن لب و ز شکر می ماند سخن

یعنی بخواهد این نمکم در گلو گرفت

ساقی، بیار می که چنان سوخت دل ز عشق

کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت

ای پرده پوش قصه من، بگذر از سرم

کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت

بس پارسا که از هوس شاهدان مست

در میکده در آمد و بر سر سبو گرفت

جان برده بود خسرو مسکین ز نیکوان

عشق تو ناگهانش در آمد، فرو گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت

از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت

بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم

از دیگری مگوی، که این خانه او گرفت

ای پیرخرقه،یک نفس این دلق سینه‌پوش

[...]

سلمان ساوجی

سلطان عشق، ملک دل و دین، فرو گرفت

او حاکم است، نیست کسی را بر او، گرفت

ملک مزلزل دل دیوانگان عشق

آخر قرار بر مه زنجیر مو گرفت

ای گل به نازکی بنشین، بر سریر حسن

[...]

کمال خجندی

مه لاف حسن زد به نو زا رخ بر او گرفت

خط جانب رخ نو گرفت و نکو گرفت

بوی تو چون شنیدن گل عندلیب مست

چندان کشید ناله که آواز او گرفت

از بوس پایه سرو بهم پوست باز کرد

[...]

قاسم انوار

ذکر جمیل یار جهان را فرو گرفت

عالم گرفت، لیک بوجه نکو گرفت

جان نکته ای شنیداز آن حسن بر کمال

سوزی زدل برآمد و شوری درو گرفت

فارغ شد از سلامت و راه فنا گزید

[...]

ابن حسام خوسفی

حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت

یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت

یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید

از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت

دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه