گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آرزوی دیده، دلم در هوای تست

جانم اسیر سلسله مشک ساری تست

هستند در دعای رهی جمله مردمان

بهر نجات عشق و رهی در دعای تست

گه خشم و گه کرشمه و گه عشوه گاه ناز

مسکین کسی که شیفته و مبتلای تست

تا چند تیغ برکشی و سر طلب کنی

اینک سری که می طلبی زیر پای تست

ما جان فدای خنجر تسلیم کرده ایم

خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست

گفتی که ابر گشت فلانی ز آب چشم

این ابر مدتی ست که اندر هوای تست

دل رفت و نیز سینه تهی شد ز آب چشم

ای صبر، باز گرد که آن جای جای تست

ای خط سبز، بر لب جانان خضر تویی

ما را مکش چو آب خضر آشنای تست

ای قرص آفتاب که دوری ز دست ما

آخر لبی ببخش که خسرو گدای تست