گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بنگر که اشک دامن ما چون گرفته است

کو تیغ غمزه ای که مرا خون گرفته است

زلفش به دیده، مشت خیالش به طرف چشم

شستی فگنده خوش، لب جیحون گرفته است

ما می خوریم دم به دم از اشک، جام خون

تا بر لب آن صنم می گلگون گرفته است

در گریه یافت دیده خیالات ابرویت

دل گیر بود زلف تو، وین خون گرفته است

بهر خیال خاک قدوم تو چشم ما

بر هر مژه دو صد در مکنون گرفته است

از عشق دوست سینه خسرو شده به سوز

یعنی درون در آتش و بیرون گرفته است