گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از لعل آتشین تو دل کان آتش است

زان لعل سوخته ست دل و جان آتش است

بشکن بتان آزر ازان رو خلیل وار

کان روی تو نه روی گلستان آتش است

سرگشته عاشق از تو، بگو، گوی چون برد

دل اسپ روم و روی تو میدان آتش است

دی تیر می گشادی و می سوختی مرا

بر تیر نی ز غمزه و پیکان آتش است

این تن که سوز عشق برآورد داد از او

کشتی چوب بر سر طوفان آتش است

خسرو، تنی چو کاه و فراقی درونه سوز

درویش خانه از خس و باران آتش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محتشم کاشانی

از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است

وین موجهای خون گل طوفان آتش است

آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید

کاین آه در تراوش باران آتش است

اشگی که می‌رسد ز درونم به چشم تر

[...]

عرفی

تا روی دل فروز تو بستان آتش است

دل نغمه سنج گلستان آتش است

یارب چه آتشی تو که چندین هزار داغ

از شعله ی جمال تو در جان آتش است

گر مست حیرتیم ز روی تو دور نیست

[...]

میرداماد

اشکم ز سوز سینه چو عمان آتش است

دریای شعله مایه باران آتش است

هر دم به جانبی ز دلم شعله سر زند

یاران در این خرابه مگر کان آتش است

شب هر نفس که بی تو کشیدم چنان نمود

[...]

قدسی مشهدی

داغ دلم گلی ز گلستان آتش است

شور محبتم نمک خوان آتش است

هان ای فرشته بر سر خاک شهید عشق

ننهی قدم دلیر، که طوفان آتش است

منعم مکن ز ناله که این خون گرفته دل

[...]

فیاض لاهیجی

خوی بر رخت که رشک گلستان آتش است

هر قطره شبنم گل بستان آتش است

جز دود بال و پر به مشامش نمی‌رسد

پروانه مدّتی است که مهمان آتش است

تکرار درس شعله کند تا سحر چو شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه