گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آب حیات من که نم از من دریغ داشت

خاک رهش شدم، قدم از من دریغ داشت

من هر شبی نشسته ز هجرش به روز غم

او پرسشی به روز غم، از من دریغ داشت

گه گه به بوی او شدمی زنده پیش ازین

آن نیز باد صبحدم از من دریغ داشت

گشتم ز فرق تا به قدم حلقه چون رکاب

وان شهسوار من قدم از من دریغ داشت

بر دیگران نوشت بسی نامه وفا

بر حاشیه سلام هم از من دریغ داشت

صد دوست بیش کشت، نه من نیز دوستم

آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت

من در سر قلم زدم آتش ز دود آه

او دوده سر قلم از من دریغ داشت

کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس

از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت

کردند اگر وفا کم و گر بیش نیکوان

او هر چه هست بیش و کم از من دریغ داشت

خسرو چگونه بند کند صبر را که یار

مویی ز زلف خم به خم از من دریغ داشت

 
 
 
خاقانی

عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت

بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌روی

کو بوی خود به صبح‌دم از من دریغ داشت

بوس وداعی از لب او چون طلب کنم

[...]

کمال خجندی

ساقی لب تو این کرم از من دریغ داشت

میها که داشت یک دو دم از من دریغ داشت

بنمود صد گرم به حریفان هزار حیف

بوسی دو نیز بر قدم از من دریغ داشت

دی گفتمش بگز لب خود را به من بده بر

[...]

محتشم کاشانی

آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت

دریای لطف بود و نم از من دریغ داشت

صدنامهٔ بی‌دریغ رقم زد به نام غیر

وز کلک خویش یک رقم از من دریغ داشت

اغیار را به عشوهٔ شیرین هلاک کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه