حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶
دلا تا کی پزی سودا درون گنبد خضرا
قدم بر فرق فرقد نه بهل بازیچه دنیا
از این سودای بیحاصل نخواهی یافتن سودی
مده سرمایه دولت ز دست خویشتن عمدا
برای وعده فردا مباش امروز در زحمت
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷
ز درد جور آن دلبر مکن ای دل شکایتها
که دردش عین درمانست و جور او عنایتها
کلیم درگه اویی گلیم فقر در برکش
ز فرعونی چه میجویی سریر ملک و رایتها
خلیل عشق جانانی درآ در آتش سوزان
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴
الا ای کعبه دولت مرا خاک سر کویت
ندارد جان من قبله بجز محراب ابرویت
اگر در روی مهروئی بمهر دل نظر کردم
نکردم جز بدان وجهی که هست آیینه رویت
ز عشق روی گل بلبل نکردی ناله و غلغل
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۱
بهار و عید میآید که عالم را بیاراید
ولیکن بلبل دل را نسیم یار میآید
دلی کز هجر گل روئی چو لاله داغها دارد
شمیم وصل اگر نبود ز باغ و روضه نگشاید
اگر بی دوست جنت را بصد زینت بیارایند
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
سحرگه باد نوروزی چو از گلزار میآید
مرا از بهر جانبخشی نسیم یار میآید
به بوی زلف رخسارش چو من سوی چمن آیم
گل و سنبل به چشم من سنان و خار میآید
توانم در ره جانان به آسانی سپردن جان
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸
به چشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش
تو هم با دیده جان میتوانی دید دیدارش
ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را
بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش
گلستان حقایق را چه ریحانهاست روحافزا
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹
خوشا جانی که بستاند بدست خویش جانانش
زهی عیدی که عاشق را کشد از بهر قربانش
چو لاله داغ دل باید چو غنچه چاک پیراهن
که تا یابد مشام جان شمیمی از گلستانش
بکن پیراهن هستی ز شوقش چاک تا دامن
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۳
عزیزان وفاپیشه مبارکباد این منزل
که میافزاید از نورش صفای جان اهل دل
بمعنی کعبه جانهاست این منزلگه عالی
برای طوفش از هر سو ببسته قدسیان محمل
ز خاکپای این درگه طلب کن دولت ای عاشق
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۱
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم
ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم
خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم
بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۲
دل بیچارهام گم شد به کوی یار میجویم
دل گمگشتهٔ خود را از آن دلدار میجویم
ز گلشنهای روحانی چنین بلبل که من دارم
قفس چون بشکند او را در آن گلزار میجویم
چو چشم او به عیاری روان و قلب میدزدد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۷
رضا دادم بعشق او اگر غارت کند جانم
که جان صد چو من بادا فدای عشق جانانم
بزخم عشق او سازم که زخمش مرهم جانست
بداغ درد او سازم که درد اوست درمانم
غمی کز عشق یار آید بشادی بر سرش گیرم
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۹
ز روی لطف اگر ای مه شبی آیی به مهمانم
سر و جان گرامی را بخاک پایت افشانم
غباری کز سر کویت نسیم صبحدم آرد
بخاک پای تو کان را درون دیده بنشانم
بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۱
نبودم یکنفس طاقت که چشم از یار بربندم
کنون در خواب اگر بینم خیال دوست خورسندم
بجانت ای دلارامم که تا غایب شدم از تو
بدل مشتاق دیدارم بجانت آرزومندم
شدم صید و همی گفتم که بر بندی بفتراکم
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۵
بیا در بزم عشق ای دل حریف درد جانان شو
برافشان جان بروی یار و از سر تا قدم جان شو
اگر ذوق و صفا خواهی نثار دوست کن جانرا
وگر کیش وفاداری به تیر عشق قربان شو
چو شاه عشق با چوگان سوی میدان جان آمد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۵
دلا از جان روان بگذر اگر جویای جانانی
که واماندن بجان از دوست باشد بس گرانجانی
بدرد عشق او میساز کاندر قصر اقبالش
چو حلقه پیش در مانی اگر در بند درمانی
محبت را دلی باید خراب از دست محنتها
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲۶
دلا تا کی ز نادانی همه نقش جهان بینی
صفا ده دیده خود را که تا دیدار جان بینی
چو در بند صور باشی همه خاک آیدت گیتی
چو از صورت برون آئی جهان پر گلستان بینی
ز عشق پردهسوز ای دل به عالم آتشی افکن
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۳
اگر تو عاشق حسنی چرا وابسته جانی
روان بگذر ز جان ای دل اگر جویای جانانی
غم سودای عاشق را چه شادیهاست اندر پی
جراحتهای جانان را چه راحتهاست پنهانی
اگر سلطانیت باید بیا درویش این در شو
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۴
بشارت باد ای عاشق که یار آمد بمهمانی
سبک جان را نثارش کن مکن دیگر گرانجانی
چرا آشفته عقلی گر از عشقش خبر داری
چرا وابسته جانی اگر جویای جانانی
اگر خواهی که عشق او گریبان گیر جان گردد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴۱
روانی نقد جان درباز اگر سودای ما داری
چو شمع از تاب دل بگداز اگر پروای ما داری
شهنشاه جهان گردد غلام بنده فرمانت
چو بر منشور آزادی خط طغرای ما داری
چو از کبر و ریا رستی جمال کبریا بینی
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴۸
شبی از روی دلداری اگر دیدار بنمایی
چو خورشید جهانآرا همه عالم بیارایی
تو اندر پرده پنهان و جهان پرشورش از عشقت
قیامت باشد آن ساعت که از پرده برون آیی
نه صبر از تو بود ممکن اگر پنهان شوی یک دم
[...]