گنجور

 
حسین خوارزمی

ز روی لطف اگر ای مه شبی آیی به مهمانم

سر و جان گرامی را بخاک پایت افشانم

غباری کز سر کویت نسیم صبحدم آرد

بخاک پای تو کان را درون دیده بنشانم

بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا

ولیکن دیده از رویت گرفتن باز نتوانم

چو من از عشق تو داغی چو لاله بر جگر دارم

نباشد رغبتی هرگز بگلشنهای رضوانم

ترا خون ریختن زیبد که زخمت مرهم جانست

مرا جان باختن شاید که من مشتاق جانانم

حدیث جنت و دوزخ کنند ارباب دین و دل

چو من حیران جانانم نه این دانم نه آن دانم

چو عید اکبر از وصلت حسین بینوا یابد

زهی دولت اگر سازی به تیغ عشق قربانم

 
 
 
سنایی

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم

به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم

به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم

به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من

[...]

انوری

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مولانا

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم

دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی

چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب‌ها

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه

[...]

حکیم نزاری

مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم

ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم

اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم

نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم

چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه