ز روی لطف اگر ای مه شبی آیی به مهمانم
سر و جان گرامی را بخاک پایت افشانم
غباری کز سر کویت نسیم صبحدم آرد
بخاک پای تو کان را درون دیده بنشانم
بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا
ولیکن دیده از رویت گرفتن باز نتوانم
چو من از عشق تو داغی چو لاله بر جگر دارم
نباشد رغبتی هرگز بگلشنهای رضوانم
ترا خون ریختن زیبد که زخمت مرهم جانست
مرا جان باختن شاید که من مشتاق جانانم
حدیث جنت و دوزخ کنند ارباب دین و دل
چو من حیران جانانم نه این دانم نه آن دانم
چو عید اکبر از وصلت حسین بینوا یابد
زهی دولت اگر سازی به تیغ عشق قربانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق خود دعوت میکند که شب به دیدنش بیاید و به او لطف کند. او میگوید در برابر پای معشوق جان و سرش را نثار خواهد کرد و غباری که از صبحگاه برمیخیزد را به خاک پای او تقدیم میکند. شاعر از زیبایی معشوقش سخن میگوید و میافزاید که اگرچه جانش را به خاطر معشوق میبازد، اما نمیتواند از دیدن او چشم بپوشد. او با بیان اینکه عشق او همچون داغی بر دلش است، بیان میکند که بهشت و جهنم برای او اهمیت ندارند و تنها در حیرت معشوقش است. در پایان، به عشق و فدای خود برای معشوق اشاره میکند و ابراز میکند که اگر بتواند به عشقش قربانی شود، بسیار خوشحال خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر با لطف و محبت به میهمانیام بیایی، من برای تو با کمال احترام و محبت، سر و جانم را در خاک پای تو میریزم.
هوش مصنوعی: هواهایی که از سمت خیابان تو به خاطر صبح زود به من میرسد، آنقدر زیبا و دلنشین است که میخواهم آن را در چشمانم نگه دارم.
هوش مصنوعی: در زمان زیبایی و جلوهگری تو، میتوانم جانم را فدای تو کنم، اما نمیتوانم از نگاه کردن به روی تو چشم بپوشم.
هوش مصنوعی: من از عشق تو چنان دلی آتشین دارم که مانند لالهای در جگرم میسوزد، پس هیچ علاقهای به باغهای بهشت ندارم.
هوش مصنوعی: تو را لایق خون ریزی میدانم، چون زخمی که به من میزند، شفا میدهد. شاید من برای محبوبم جان خود را فدای او کنم.
هوش مصنوعی: ما در مورد بهشت و جهنم از کسانی که در دین صحبت میکنند میشنویم، اما من مانند کسی که در عشق حیران است، نه میدانم به کجا بروم و نه به کجا بروم.
هوش مصنوعی: وقتی عید بزرگ از پیوستگی حسین دردمند فرا میرسد، چه خوشبختی بزرگی که اگر با تیغ عشق آماده قربانی کردن من باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.