سحرگه باد نوروزی چو از گلزار میآید
مرا از بهر جانبخشی نسیم یار میآید
به بوی زلف رخسارش چو من سوی چمن آیم
گل و سنبل به چشم من سنان و خار میآید
توانم در ره جانان به آسانی سپردن جان
ولیکن زیستن بیدوست بس دشوار میآید
دلم آزرده و مجروح مرهم یافتن مشکل
دگر هر لحظه آزاری بر این آزار میآید
اگر در گوشهای تنها حدیث درددل گویم
فغان و ناله و آه از در و دیوار میآید
چو لاله داغ دل دارم که بی دلدار در گلشن
چو در گل بنگرم یادم از آن رخسار میآید
حسین ار وصل دریابی نثار دوست کن جان را
که جان بهر چنین روزی مرا در کار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق شاعر در روزهای نوروز و تأثیر نسیم بهاری بر روح و جان اوست. شاعر از محبت یار و زیباییهای طبیعت صحبت میکند و میگوید که با ورود به چمن، بوی زلف معشوق را احساس میکند. او بیان میکند که زندگی بدون دوست بسیار سخت است و درد و رنجهای روحیاش را به تصویر میکشد. شاعر دل آزردهاش را به مانند لالهای میداند که در گلستان بدون معشوقش تنهاست و یاد معشوقش آرامش را از او میگیرد. در پایان، شاعر از حسین درخواست میکند که برای عشق و وصال، جانش را فدای دوست کند.
هوش مصنوعی: صبح زود، باد بهاری از میان گلها میگذرد و نسیم دلانگیزی که مانند یارم است، به من جان و انرژی تازهای میبخشد.
هوش مصنوعی: وقتی بوی زلف او را استشمام میکنم و به طرف باغ میروم، برای من گل و سنبل به چشم نمیآید و فقط زهری که شاخ و برگهای خار دارد، جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: میتوانم به راحتی جانم را در راه محبوب فدا کنم، اما زندگی بدون دوست برایم خیلی سخت و دشوار است.
هوش مصنوعی: دل من زخمی و غمگین است و پیدا کردن آرامش برای آن کار دشواری است. هر لحظه یک درد جدید به این دردها افزوده میشود.
هوش مصنوعی: اگر در مکانی به تنهایی از غمها و دردهایم سخن بگویم، صدای ناله و فریاد از هر طرف به گوشم میرسد.
هوش مصنوعی: من مانند لالهای در دل خود داغ و اندوهی دارم، چرا که بدون محبوبم در گلزار به گلها نگاه میکنم و هر وقت به گلها مینگرم، یاد آن چهرهی زیبا به ذهنم میآید.
هوش مصنوعی: اگر به وصال حسین دست یابی، جانت را نثار دوست کن؛ زیرا جان برای چنین روزی به کارم میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.