گنجور

 
حسین خوارزمی

بیا در بزم عشق ای دل حریف درد جانان شو

برافشان جان بروی یار و از سر تا قدم جان شو

اگر ذوق و صفا خواهی نثار دوست کن جانرا

وگر کیش وفاداری به تیر عشق قربان شو

چو شاه عشق با چوگان سوی میدان جان آمد

ببوی لذت زخمش برغبت گوی میدان شو

یکی دان و یکی بین شو ترا آخر که میگوید

که گاهی در پی این باش و گاهی طالب آن شو

اگر خواهی که ره یابی بخلوتخانه وحدت

ز انس انس دل بگسل چو جن از خلق پنهان شو

حسین از دامن مردی به چشم جان بکش گردی

سری بر پای مردان نه به خاک راه یکسان شو

 
 
 
خاقانی

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو

بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو

خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن

هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو

تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری

[...]

مولانا

اگر بگذشت روز ای جان به شب مهمان مستان شو

بر خویشان و بی‌خویشان شبی تا روز مهمان شو

مرو ای یوسف خوبان ز پیش چشم یعقوبان

شب قدری کن این شب را چراغ بیت احزان شو

اگر دوریم رحمت شو وگر عوریم خلعت شو

[...]

بیدل دهلوی

نمی‌گویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو

ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو

برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی

تو کار خویش‌ کن گو خانهٔ‌ آیینه ویران شو

جمال بی‌نشان در پردهٔ دل چشمکی دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه