گنجور

 
حسین خوارزمی

دل بیچاره‌ام گم شد به کوی یار می‌جویم

دل گم‌گشتهٔ خود را از آن دلدار می‌جویم

ز گلشن‌های روحانی چنین بلبل که من دارم

قفس چون بشکند او را در آن گلزار می‌جویم

چو چشم او به عیاری روان و قلب می‌دزدد

من بیدل متاع خود از آن عیار می‌جویم

چو دانستم که آن عیسی پی تیمار می‌آید

دل آشفته خود را کنون بیمار می‌جویم

چنان با سوز عشق او خوشستم دل که در محشر

به جای شربت کوثر حریق نار می‌جویم

اگر گه‌گه ز بی‌خویشی نظر در عالم اندازم

از او آیینه می‌سازم در او دیدار می‌جویم

چنان بختی که در خوابش شهنشاهان همی‌یابند

چو رهبر بخت بیدارش من بیدار می‌جویم

حسین این تاج‌داری‌ها مرا کی در نظر آید

سر سودایی خود را به زیر دار می‌جویم