گنجور

 
حسین خوارزمی

بشارت باد ای عاشق که یار آمد بمهمانی

سبک جان را نثارش کن مکن دیگر گرانجانی

چرا آشفته عقلی گر از عشقش خبر داری

چرا وابسته جانی اگر جویای جانانی

اگر خواهی که عشق او گریبان گیر جان گردد

برافشان دامن همت ز گرد عالم فانی

الا ای طایر قدسی در این گلشن چه میپوئی

مگر یادت نمی آید ز گلشنهای روحانی

چو بومان گرد هر ویران چرا سرگشته میکردی

بسوی شاه خود بازآ که تو شهباز سلطانی

برآور یکنفس از جان بسوزان این دو عالم را

که تا جانان پدید آید از این جلباب ظلمانی

به تیغ عشق قربان شو شهید عشق جانان شو

که تا عمر ابد یابی بحکم نص فرقانی

دلا در بوته عشقش دمی بگداز و صافی شو

که نقد قلب نستانند صرافان ربانی

حسین ار بنده فرمان شوی سلطان عشقش را

سلاطین جهان الحق کنندت بنده فرمانی