بهار و عید میآید که عالم را بیاراید
ولیکن بلبل دل را نسیم یار میآید
دلی کز هجر گل روئی چو لاله داغها دارد
شمیم وصل اگر نبود ز باغ و روضه نگشاید
اگر بی دوست جنت را بصد زینت بیارایند
بجان دوست کاندر وی دل عاشق بیاساید
در و دیوار جنت را بآه دل بسوزانم
اگر دلدار اهل دل در او دیدار ننماید
چو نور جان هر مقبل صفائی دارد این منزل
ولی بی وصل اهل دل دلم را خوش نمیآید
جمال طلعت جانان تواند دید مشتاقی
که او آیینه دل را ز زنگ غیر بزداید
حسین ار دوست جانت را بناز و عشوه میسوزد
ترا باید رضا دادن بهر چه دوست فرماید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی آمدن بهار و زیباییهای آن است، اما شاعر میگوید که زیبایی واقعی زمانی است که معشوق در کنار باشد. او به دل دلسوختهای اشاره میکند که از دوری محبوب در رنج است و حتی زیبایی باغ و روضه هم نتواند دل او را شاد کند. بهار و جنت بیحضور دوست بیمعناست و شاعر میگوید که اگر دلدار در این مکان نباشد، حتی زیباترین منظرهها هم نمیتواند او را خوشحال کند. در پایان، شاعر به عشق و نیاز به رضا و خواستههای معشوق اشاره میکند و تأکید میکند که باید به خواستههای او احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: بهار و عید فرا میرسند تا زیبایی و نشاط را به دنیا بیاورند، اما دل بلبل تنها با وزش نسیمی از سوی معشوقش شاداب میشود.
هوش مصنوعی: دل هایی که در دوری محبوب مانند لاله داغ دیده میشوند، اگر عطری از وصل و نزدیکی وجود نداشت، هیچ وقت باغ و گلستانی برایشان رونق نمیگرفت.
هوش مصنوعی: اگر جنت را بدون دوست با زرق و برق بسیار زیبا بسازند، جانم برای دوستی که در آن دل عاشق آرام میگیرد، میدهم.
هوش مصنوعی: اگر معشوقه و محبوب من در بهشت ظاهر نشود، من با همه ی وجود و احساساتم، بهشت را میسوزانم.
هوش مصنوعی: هر جایی که دلها با هم مرتبط باشند، نور و زیبایی خاصی دارد. اما بدون اینکه به عزیزان دل وصل باشم، این مکان برای من خوشایند نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی چهره محبوب را فقط عاشقی میتواند ببیند که دل خود را از آلودگیهای دنیا پاک کرده است.
هوش مصنوعی: اگر حسین، دوستت، جان تو را به ناز و لحن خاصی میسوزاند، پس باید به رضای او تن بدهی و هر آنچه را که او میفرماید، بپذیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید
تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید
می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید
گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید
نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید
[...]
یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کاو نفرساید
به کوه و دشت و دریا بر همیتازد که ناساید
سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر
یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید
سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همیتازد
[...]
کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید
که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید
خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد
مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید
چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند
[...]
ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید
مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید
چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد
چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید
از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.