گنجور

 
حسین خوارزمی

شبی از روی دلداری اگر دیدار بنمایی

چو خورشید جهان‌آرا همه عالم بیارایی

تو اندر پرده پنهان و جهان پرشورش از عشقت

قیامت باشد آن ساعت که از پرده برون آیی

نه صبر از تو بود ممکن اگر پنهان شوی یک دم

نه طاقت می‌کند یاری اگر دیدار بنمایی

گر از روی رضا یک دم نظر بر عالم اندازی

دری از روضه رضوان به روی خلق بگشایی

تو با چندین نشانی‌ها ز چشم خلق پنهانی

ولی در عین پنهانی بر عارف هویدایی

مشو غایب ز من یک دم که آرام دل و جانی

مرو از چشم من بیرون که نور چشم بینایی

جهان آیینه‌ای آمد صفا و روشنیش از تو

همه عالم سراسر تن تو تنها جان تن‌هایی

به لطفم سوی خود می‌کش که من ذره تو خورشیدی

به خویشم آشنایی ده که من قطره تو دریایی

حسین اشعار شیرینت چنان بگرفت عالم را

که طوطی را نمی‌تابد به عهد تو شکرخایی