گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

زهی کشیده کمان ابروی تو تا بن گوش

دمیده سبزة خطت به گرد چشمه نوش

رخ تو شمع شبستان عشق و ما در تاب

لب تو چشمه آب حیات و ما در جوش

کنون که شمع جمالت چراغ حسن افروخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

کسی که دل طرف زلف یار میکشدش

اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش

رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست

دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش

کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش

که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش

چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون بچکد

رود هر آینه خون چون دهن گشاید ریش

اگر بریش دلم نیش نیز دره نگرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

 

به نینی که بر آن در بریم سجده خاص

همیشه فاتحه خوانیم از سر اخلاص

دلا چو طالب وصلی ز آب دیده منال

که در به چنگ نیاره چو دم زند غواص

مراد هر دو جهان یافتم به دولت دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۱

 

کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض

ز شمع باری پروانه کی برد مقراض

بیا که بر تو کم عرض سوز و در نهان

که از طبیب نپوشند خستگان امراض

به لعل و در نکند نسبت آن لب و دندان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

کسی که دوست ندارد ز جان ندارد حظ

که جسم دور ز جان از جهان ندارد حظ

حظر چو کوثر است به خلد آب خضر در ظلمات

رواست گر لب ما زان دهان ندارد حظ

چه رنگ از رخ خوبان رقیب را جز جنگ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

کنار آب و لب جویبار و گوشه باغ

خوش است با صنمی سرو قد به شرط فراغ

نواخت ریختها در چمن مغنی آب

ترانه های نر او لطیف ساخت دماغ

شب بهار و شبستان باغ و صحبت یار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف

خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف

غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت

زهی رعایت حسن و زهی حمایت لطف

به یک خط و دو ورق شرح کرده اند و بیان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق

چو تشنه که به آب روان بود مشتاق

شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله

من قیر بدین هم ندارم استحقاق

هزار بار به گرد جهان مه و خورشید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵

 

اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ

دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ

پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین

چو دور شد ز نظرها بگیرد آینه زنگ

به راه عشق گرت پای بشکند صوفی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰

 

به زلف و خال تو کردی خون خویش سبیل

به شرط آنکه ستانند خون‌بها ز قتیل

متاع من سر و جان است و نیست لایق دوست

به دوستان چه فرستد کسی متاع قلیل

تنم گداخت چو شمع و دلیل ضعف دل است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال

هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال

نگار سرو قد گلعذار پسته دهن

بت شکر لب بادام چشم مشکین خال

اگرچه ابروی خوبت به دلبری طاقت است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

را که هست ز ساعد در آستین پرسیم

به پول کهنه نیرزند مفلسان قدیم

در بنیم نشانم من غریب ز چشم

ترحمی نکنی هیچ پر غریب و بتیم

خط تو سوخت بر آتش هزار دفتر علم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم

تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم

نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر

به نیت که نهاد آن نصیب من دانم

چو من کشیده ام از جور او بسی فریاد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

سحر خروش کنان بر درت گذر کردیم

ز حال خود سگ کوی ترا خبر کردیم

میان ما و سگانت خصومتی گر بود

بر آستان نو دوشینه سر به سر کردیم

رخی که بود برابر به خاک ره ما را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم

به ناله همدم و با درد همنشین باشم

مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح

به صادقیست که بی آ. آنشین باشم

گرم مجال بود در حریم حضرت دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۲

 

مهی نشست خیال رخت به خانه چشم

تو ماهی از تو ستانیمه ماهیانه چشم

چها فتاد شنیدی ز گریه چشم مرا

در است این سخنان گوش کن فسانه چشم

گرت چو اشک نیفتد کنار عاشق خویش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

 

بدیده سوی تو حیف آیدم گذر کردن

نشان پای نو آزرده نظر کردن

نهادهایم همه سوی آستان تو روی

بعزم کعبه مبارک بود سفر کردن

لب تو همدم ما چون بریم از آن سر زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن

گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن

دلا چو در حرم عشق میروی خود را

چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن

به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

خوش است بر لب معشوق مست بوسیدن

به باد روی دلارام باده نوشیدن

چه عمر خوش که گذشتی بوصل یار مرا

اگر مراد میسر شدی به کوشیدن

رنیم ار چه نصیحت کند ولی نتوان

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode