گنجور

 
کمال خجندی

مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش

که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش

چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون بچکد

رود هر آینه خون چون دهن گشاید ریش

اگر بریش دلم نیش نیز دره نگرد

در آن نظاره به حیرت فرو رود سر نیش

بدست غمزه روانتر روانه کن تیری

که صبر آن نکند دل که بر کشی از کیش

دلا بیار سر و جان برسم درویشی

که بی معامله آمد مرید نا درویش

به حلق های غلامی مرا گران شده گوش

چنانکه نشنوم این بار پند نیک اندیش

مزید جور ز دل کم نکرد هر کمال

چرا که جور تو بیش است و مهر بیش از پیش

 
 
 
رودکی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

قطران تبریزی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

مسعود سعد سلمان

نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو

مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش

چو مته تو شدم در غم تو سرگردان

بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش

همیشه هجران جویی بسان اره خود

[...]

سوزنی سمرقندی

شهاب دین موید که بر سپهر هنر

بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش

بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو

که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش

عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه