مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش
که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش
چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون بچکد
رود هر آینه خون چون دهن گشاید ریش
اگر بریش دلم نیش نیز دره نگرد
در آن نظاره به حیرت فرو رود سر نیش
بدست غمزه روانتر روانه کن تیری
که صبر آن نکند دل که بر کشی از کیش
دلا بیار سر و جان برسم درویشی
که بی معامله آمد مرید نا درویش
به حلق های غلامی مرا گران شده گوش
چنانکه نشنوم این بار پند نیک اندیش
مزید جور ز دل کم نکرد هر کمال
چرا که جور تو بیش است و مهر بیش از پیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تعبیر احساسات عمیق و درد خود میپردازد. او از کسانی میخواهد که او را از نوشتن باز ندارند زیرا او علاقه دارد به بیان عشق و عواطفش. شاعر از دل شکسته و خونین خود حرف میزند و میگوید که اگرچه با درد مواجه است، اما این عشق و حسرت، جزیی از وجود اوست. او به زیبایی و غم عشق اشاره میکند و از خواستهاش برای رسیدن به جان و سر خود در مسیر درویشی میگوید؛ یعنی او میخواهد که در عشق، بیمعامله و با چشمی باز به حقیقت بپردازد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که با وجود مشکلات و سختیها، محبت و مهر او همچنان بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: به من گفتند که وقتی قلم را از جلویم میبردی، تردید نکن که من خودم به تنهایی از تو خواهم گرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که دل از محبت تو سخن بگوید، چشمانم اشک از غم میریزد. هر وقت که دهان باز میکنم، گویا از درد دل، خون میبارد.
هوش مصنوعی: اگر دلم را نیشی هم برسد، باز هم در نگاه به تو غرق حیرت میشوم.
هوش مصنوعی: با نگاه جذاب و دلربا خود، میتوانی قلب را به شتاب بیندازی، چرا که دل تاب صبر و انتظار را ندارد و نمیتواند از عشق و محبت چشم بپوشد.
هوش مصنوعی: به دل، جان و سر را به پای درویشی بگذار که بدون هیچ گونه معامله و شرطی، متحول شده و از نوع دوستی با اهل حقیقت بهرهمند گشته است، نه از آن کسانی که به دنبال منافع خود هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به دیگران، گوشم پر شده و نمیتوانم به خوبی نصیحتهای خوب را بشنوم.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از دل نمیکاهد، هر چه خوبی باشد، چرا که ظلم تو فراوان است و محبت نیز روز به روز بیشتر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور
به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟
رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور
بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که باز گردد پیر و پیاده و درویش
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که بر سکیزد چون من فرو سپوزم بیش
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول فتد بخنده خریش
نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو
مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش
چو مته تو شدم در غم تو سرگردان
بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش
همیشه هجران جویی بسان اره خود
[...]
شهاب دین موید که بر سپهر هنر
بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش
بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو
که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش
عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.