گنجور

 
کمال خجندی

هوای وصل تو دارد غریق بحر فراق

چو تشنه که به آب روان بود مشتاق

شنیده ام که سگم خوانده عفاک الله

من قیر بدین هم ندارم استحقاق

هزار بار به گرد جهان مه و خورشید

بر آمدند و نظیرت ندید در آفاق

اساس عقل بر افتاد تا به ابرو و چشم

بنای حسن نهادی و بر کشیدی طاق

حدیث زلف درازت به گوش جان چو رسید

به هم برآمد از آن حلقه حلقه عشاق

صحیفهای ملون حواشی گل را

فروغ روی نو آتش فکند در اوراق

شوند اهل سپاهان غلام طبع کمال

گر این دو بیت سرایند مطربان عراق