گنجور

 
کمال خجندی

اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ

دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ

پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین

چو دور شد ز نظرها بگیرد آینه زنگ

به راه عشق گرت پای بشکند صوفی

زگشت کوی بتان تا سرت به جاست ملنگ

از اشک جمله تنم سرخ ساخت مردم چشم

چنانکه رنگرزان را به دل خوش آبد رنگ

رسم به زلف تو از صبر با دل پر خون

به آن دلیل که خون مشک می شود به درنگ

از بس که نیر تو دارم به دل چو خاک شوم

برآبد از گل من هر طرف درخت خدنگ

به اهل قبله چو کردند آشتی ترکان

چرا به عاشق آن روست غمزه ها را جنگ

چو این غزل سر و پایش دقیق و شیرین است

سزد که نغمه سرایان بدو کنند آهنگ

کمال از دل سخت رقیب و بار متال

ترا که آرد همی باید از میان دو سنگ