گنجور

 
کمال خجندی

کسی که دل طرف زلف یار میکشدش

اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش

رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست

دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش

کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست

چو نیک بود کسی در قفا نگفت بدش

تو صیدگبر و رها کن به دیگری که کشد

که زنده تر شود ار می کشی به دست خودش

دهان تنگ شکرخند او چنان کردند

پر از شکر که ز لب ها نبات می دمش

به پای سر عاشق آنچنان که فتاد

ز پا چگونه نیفتد که بخت زد لگدش

دل کمال بنازو کرشمه بستد و گفت

که باز با تو دهم لیک دل نمی دهش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالفرج رونی

«نهاد گوئی چون مهر در کنار نگین

سپهر ملک زمین در کنار آب و آتش

حمیدالدین بلخی

دلا چو در حضرت نیست عیش خرم و خوش

عنان جهد بگیر و زمام مهد بکش

چو نفس را مددی نیست از کئوس مراد

چه در بلاد خراسان، چه در سواد حبش

چه خیر از ینکه درین رسته نقد عرضه کنی

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
سراج قمری

چو باز شد به شکر خنده پستهٔ دهنش

گشاد تنگ شکر طوطی شکر سخنش

فکند نافه ی خود آهو از حسد بر خاک

به پیش چیندو زلف چو نافهٔ ختنش

زبهر خدمت قد چو سرو او در باغ

[...]

امیرخسرو دهلوی

فرشته می ننویسد گناه دم به دمش

که از تحیر آن رو نمی رود قلمش

نه حد دیدن خلق است روی تو، مگر آنک

قضا به قدر دو یوسف دهد جمال کمش

اگر به باغ روم دل بگیردم در دم

[...]

اهلی شیرازی

مرو از دیده چو برق و بمن زار ببخش

بارها سوخته یی خرمنم انبار ببخش

شرف صحبت گل محو کند زشتی خار

نیکی خود نگر و جرم من خوار ببخش

کرد دل میل تو و دیده بود اشک افشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه