گنجور

 
کمال خجندی

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال

هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال

نگار سرو قد گلعذار پسته دهن

بت شکر لب بادام چشم مشکین خال

اگرچه ابروی خوبت به دلبری طاقت است

بر آفتاب جمال تو هست جفت هلال

مرا امید وصال تو چون ز باد هواست

نشان کوی تو میپرسم از نسیم شمال

خیال وصل تو دی در تصورم بگذشت

زهی تصور باطل زهی خیال محال

دل ارز شوق رخت ناله می کند چه عجب

فغان آتش سوزان بود ز آب زلال

رخت چو ماه تمام است کی بود نقصان

ز راه لطف اگر بنگرد به سوی کمال