گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

بگشت باغ و گلستان مخوان مرا یارا

که کرده کوی تو فارغ زبوستان ما را

زناشکیبی بلبل مرنج ای گل از آنک

پسند کس نکند عاشق شکیبا را

اگر بمنظر زیبا نظر حرام بود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

در آن سرا که برانند پادشایی را

کجا مجال بود ره‌نشین گدایی را

ز خاک میکده جو سر جم که می‌بینم

به پای هر خُم جام جهان‌نمایی را

خلاف رسم از آن چشم فتنه‌خیز فلک ‏

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بباغ حسن که کشت این نهال رعنا را

که دل گرفت زگل بلبلان شیدا را

کمند رشته مهر بتان بتاب چنان

که سوی بادیه آری زحی تو لیلا را

کشی چو سلسله اشتیاق ای یعقوب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

دهد به باغ اگر جلوه قد دلجو را

کناره‌جوی شود سَروْ‌بُن لبِ جو را

به غیر هندوی خال تو ای بهشتی‌روی

نداده جای کسی در بهشت هندو را

کنند عید خلایق اگر به ماه صیام

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بگویم ار ز غم عشق داستانی را

چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را

به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش

نهفته‌ام به بدن مشت استخوانی را

نمانده است تمیزی میانه من و غیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر این کرشمه بود آن نگار ترسا را

سزد که سجده کنم بعد از این کلیسا را

کشان‌کشان ز حرم شیخ را به دیر آرد

دهد چه تاب خم طرهٔ چلیپا را

به حی چه جلوه کند با جمال جان‌افزا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

به صید خلق بتان تا گشاده بازو را

شکار شیر بیاموختند آهو را

کند زتیر نظر صید رستم دستان

کمان سخت ببینید و زور بازو را

محیط ماه وخوری ای خطوط ریحانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

به چهره‌ات شده آن زلف مشک‌فام نقاب

بدان صفت که حواصل به زیر پر عقاب

تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال

که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب

نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

نوبهار است و عروس گل کشید از رخ نقاب

رخت عیش از کاخ اندر باغ آور با شتاب

عندلیب از شاخ گلبانگ صبوحی می‌زند

یعنی از غفلت برون آیید از مستان خواب

من غزل‌خوان تو بلبل نغمه‌سنج از گل به باغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

شدم به مژده وصلت امیدوار امشب

به عکس هجر توام کرده سوگوار امشب

ز اشک و آه کران تا کران گرفت دلم

به این سپاه کنم با تو کارزار امشب

برای دیدن رویت اگرچه مرد رقیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بیا که پرده اسرار پاره شد امشب

چه رازهای نهان آشکاره شد امشب

میانه دل و دلدار رشته محکم شد

اگر چه خرقه و دستار پاره شد امشب

لباس لیل که ستار کار صوفی بود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

چه شکر گویمت ای بخت کارساز امشب

که آمدم ببر آن یار دل نواز امشب

بناز آمد و بنشت و گفت خیز و بسای

بشکر چهره بدرگاه بی نیاز امشب

چو هست دامن یارت بدست و جام شراب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

که باز در برخ اهرمن گشاد امشب

که غیر پا بسر کوی تو نهاد امشب

زدی به نشتر مژگان رگ رقیب نهان

که جوی خون زرگ دیده ام گشاد امشب

اشارهای نهانی بچشم گو نکند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

علی الصباح که ریزد به باغ اشک سحاب

به عذر توبه شکن می‌کشان مست و خراب

از آن شراب شبانه کرم کن ای ساقی

که تا ز خاطر مستان بری کسالت خواب

خمار و خواب ز سر کی رود مگر از می

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب

که تو به عهد شبابی و من به نوبت شبیب

اگر تو مرکب تازی به خاک من تازی

چو گرد روح روان خیزدت ز سم رکیب

صلیب بستن اگر کار بت‌پرستان است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بر آفتاب مکن ماه من حجاب سحاب

که آفتاب نشاید نهفت زیر حجاب

همیشه برق به نی زار میزدی از ابر

بجست برق زنی امشب و بسوخت سحاب

من از نوای نی ار آمدم بوجد چه باک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

گر آفتاب فلک پرده از سحاب گرفت

بچهره ماه من از مشک تر نقاب گرفت

گرفت ساقی مستان بدست ساغر و گفت

که ماه چارده بر دست آفتاب گرفت

مکن دریغ زکوة رحت زمسکینان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

پری گذشت ازین کوچه یا ملک می‌رفت

که نورها به سماوات از سمک می‌رفت

به عرش نعره مستان ز کاخ میکده رفت

مگو که زمزمه ذکری از ملک می‌رفت

به گریه بود صراحی به چشم خون‌پالا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مرا سزد که نگنجم چو غنچه اندر پوست

که برشکفت به باغ دلم گل رخ دوست

به ناف آهوی چین اندر است نافه مشک

تو را لطیمه عنبر ملازم آهوست

کناره می‌کند از چشم تر سهی‌سروم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

گمان مبر که مرا با تو ماجرائی هست

و گر بعمد کشی گویمت خطائی هست

میانه من و شیخ این حدیث معهود است

که این ثواب و گنه را مگر جزائی هست

زجام جم بودش عار و تاج کیخسرو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۸
sunny dark_mode