گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به چهره‌ات شده آن زلف مشک‌فام نقاب

بدان صفت که حواصل به زیر پر عقاب

تو را بزلف نژند آمده حجاب جمال

که دود تیره بر آتشکده شده است حجاب

نه دل خراب تو شد زاولین نظر ای عشق

برای چیست که لشکرکشی بملک خراب

زسیم خام تو ابریشم دلم بگسیخت

کمند تافته شصت خم بچهره متاب

بباغبان که بگوید حدیث از آن لب لعل

که خون خلق بخورد آن دو غنچه سیرآب

پی گزند دلم زلف بر رخت لرزان

چو عقربی که برآید بسیر در مهتاب

دهان تنگ تو رانیست جای گفت و شنید

که فارغم زسؤالش که نیست جای جواب

کجا سفینه دلرا سکون پدید آید

مرا که مردم دیده فتاده در غرقاب

تو را که آب حیات است در کف ایساقی

بیا و تشنه لبی را بجرعه دریاب

تو را که نفس پرستی چه لاف حق گوئیست

مگو که باشد آشفته مدعی کذاب

 
 
 
فرخی سیستانی

چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب

گل کبود فرو خفت زیر پرده آب

چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا

نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب

ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود

[...]

ازرقی هروی

بفرخی و سعادت بخواه جام شراب

که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب

ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری

زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب

بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب

جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب

ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ

ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب

رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه