گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چه شکر گویمت ای بخت کارساز امشب

که آمدم ببر آن یار دل نواز امشب

بناز آمد و بنشت و گفت خیز و بسای

بشکر چهره بدرگاه بی نیاز امشب

چو هست دامن یارت بدست و جام شراب

مکن زشنعت اغیار احتراز امشب

حریف الفتی اظهار کلفتت بیجاست

مپوش راز دل خود زاهل راز امشب

شب مدیح علی خوشترست از شب قدر

بپرس این سخن از اهل امتیاز امشب

قلاده سگ حیدر مگر به گردن یافت

که بینم آمده آشفته سرفراز امشب