گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در آن سرا که برانند پادشایی را

کجا مجال بود ره‌نشین گدایی را

ز خاک میکده جو سر جم که می‌بینم

به پای هر خُم جام جهان‌نمایی را

خلاف رسم از آن چشم فتنه‌خیز فلک ‏

بر آسمان ز زمین می‌برد بلایی را

صفای صفه دیر مغان ندیده مگر

که شیخ طوف کند مرده صفایی را

علاج هجر کند وصل یار ورنه طلب

کجا علاج کند درد بی‌دوایی را

ز اشتیاق نیستان بنالد اندر بزم

زنی اگر شنوی آتشین‌نوایی را

قبای غنچه دریدی و جامه گل را

به سرو ناز چو پیراستی قبایی را

کشی ز سلسله زهد پارسایی دست

اگر به دست کشی طره رسایی را

غبار من نرود از سرای تو بیرون

به سر اگر نهیم سنگ آسیایی را

شکنج زلف تو آشفته آن زمان گیرد

که پشه صید کند در هوا همایی را

مقیم میکده شد آدم و بهشت بهشت

مگر ز کوی مغان به ندیده جایی را

پناه برد به خاک نجف ز روی شعف

کند به چشم مگر سرمه خاکپایی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک

[...]

حکیم نزاری

اگر تو تازه کنی با من آشنایی را

بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را

ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی

بسوز همچو دلم برقع جدایی را

اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم

[...]

امیرخسرو دهلوی

شناخت آنکه غم و محنت جدایی را

بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

به اختیار نگردد کس از عزیزان دور

ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست

[...]

اهلی شیرازی

به شکر حق که کند شکر حق ستایی را

کسی چه شکر کند نعمت خدایی را

چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت

چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را

کمال حکمت او میکند بنات نبات

[...]

صائب تبریزی

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را

مکن به شهر بدآموز، روستایی را

جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند

نچیده اند گل باغ آشنایی را

ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه