گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر این کرشمه بود آن نگار ترسا را

سزد که سجده کنم بعد از این کلیسا را

کشان‌کشان ز حرم شیخ را به دیر آرد

دهد چه تاب خم طرهٔ چلیپا را

به حی چه جلوه کند با جمال جان‌افزا

به عشوه سازد مجنون خویش لیلا را

به مصر اگر گذرد با لب شکرافشان

ز مهر یوسف دل برکند زلیخا را

به پردهٔ دل وامق خیالش ار گذرد

ز خویشتن طلبد عذر عشق عذرا را

ز عکس رویش یک پرتو آتش موسی

ز لعل اوست دم جان‌فزا مسیحا را

شکست رونق اسلام ابروان کجش

چو ذوالفقار دو سرپشت خیل اعدا را

چو ذوالفقار همان تیغ آبدار که بود

به کف به روز دغا شیر دشت هیجا را

علی وصی رسول آنکه در صباح غدیر

نبی به شأنش فرمود کنت مولا را

از آن زمان که زمین حرم شدش مولد

شرق به گنبد خضراست سطح غبرا را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode