گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بر آفتاب مکن ماه من حجاب سحاب

که آفتاب نشاید نهفت زیر حجاب

همیشه برق به نی زار میزدی از ابر

بجست برق زنی امشب و بسوخت سحاب

من از نوای نی ار آمدم بوجد چه باک

کزین سماع برقصند زمره اصحاب

مکن بزهر تو آلوده شکرین لب را

مبر تو نام زاغیار در بر احباب

گدا چه طالب پابوس پادشه باشد

بگو چسان نبرد جور حاجب و بواب

زحال مردمک دیده جستجو کردم

بگفت چون بود احوال مانده در غرقاب

دلم بر آتش سودا چگونه بنشیند

چسان بر آتش سوزنده جا کند سیماب

زموی طره لیلاست قید مجنونرا

کمند رستمش ار آوری نیارد تاب

کدام سلسله اند عاشقان سودائی

همه گسسته عنان و همه بریده طناب

خطت اشاره بدل کرد بوسه زانلب نوش

چو نوش داروی رستم بچاره سهراب

مکن نوای طرب ساز مطرب عشاق

که عاشقان زغمش برده لذت اطراب

دل از هوای لبت گر نگشته خون چونست

مر زمردمک دیده میچکد خوناب

زشش جهت برخم در ببسته آشفته

که میگشایدش الا مفتح الابواب

علیست دست خدا و گشاد و بست ازوست

مپیچ تا بتوانی تو چهره از این باب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode