گر آفتاب فلک پرده از سحاب گرفت
بچهره ماه من از مشک تر نقاب گرفت
گرفت ساقی مستان بدست ساغر و گفت
که ماه چارده بر دست آفتاب گرفت
مکن دریغ زکوة رحت زمسکینان
کنون که دولت حسنت بتا نصاب گرفت
پی عمارت دلها تفقدی باید
چرا که غمزه تو ملک بی حساب گرفت
نمانده گردن دیگر که در کمند آری
از آن زمانه تو را مالک الرقاب گرفت
چو خوی فشاند زرخساره باغبان گفتا
که بی حرارت آتش زگل گلاب گرفت
به هجر و وصل تو هر یک رقیب آشفته
سمندر آتش و ماهی وطن در آب گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت ماه و آفتاب میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا، نشان میدهد که چگونه آفتاب از ابرها بیرون میآید و چهره ماه درخشانتر میشود. ساقی به مستان میگوید که زیبایی ماه به اندازهای است که در کنار آفتاب قرار میگیرد. شاعر همچنین عبادت و کمک به مستمندان را ضروری میداند و اشاره میکند که دلها باید به زیباییها توجه کنند. همچنین، بیان میکند که در زمانهای که عشق و روابط میان معشوق و عاشق وجود دارد، هیچ کس نمیتواند در برابر جذابیت آنها مقاومت کند. با جزییات دلنشین و استعارههای زیبا، این شعر احساسات عمیق عشق و زیبایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر خورشید آسمان پرده از ابرها بردارد، چهره ماه من از عطر مشک زیباتر میشود.
هوش مصنوعی: ساقی در دست خود جامی را گرفته و از زیبایی و نورانی بودن آن میگوید که همانند ماهی است که در شب چهاردهم به نور خورشید میدرخشد.
هوش مصنوعی: از دادن زکات به فقیران دریغ نکن، زیرا اینک که محنتها از دوش تو برداشته شده و نعمت و سروری به تو عطا شده است.
هوش مصنوعی: برای پرورش و نگهداری دلها باید توجه و مراقبت ویژهای داشته باشی، زیرا زیبایی و نگاه محبتآمیز تو به اندازهای فراوان است که هر قلبی را تسخیر میکند.
هوش مصنوعی: دیگر گردنی نمانده که بتوانی آن را در بند کنی، زیرا از آن زمان، دیگر قدرتی بر تو حاکم شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که باغبان مشاهده کرد که گلها چهرهی زیبا و دلربایی دارند، گفت که این زیبایی به خاطر آتش درون آنهاست که از گل بیرون میآید.
هوش مصنوعی: در جدایی و نزدیکی تو، هر یک از ما دچار آشفتگی است. مانند سمندری که در آتش میسوزد و ماهی که از آب دور میشود و در وطن خود غرق میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت
که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت
بهانه می کنم آخر شراب باری چیست
که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت
هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد
[...]
دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت
ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت
چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی
که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت
به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل
[...]
به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت
به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت
خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات
[...]
بهار آمد و، آفاق را سحاب گرفت
ز سایه، چهره ایام آفتاب گرفت
هوا، زمین و زمان راز گرد کلفت شست
بهار، بهر جنون خوش گلی در آب گرفت
چنان عزیز نگردید غم که از شادی
[...]
دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت
دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت
به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد
پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت
خداگواست که چیزی به خویش نسپارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.