گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را

که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را

سر سودا زده بسپار به خاک در دوست

که از این خاک توان یافت سر و سامان را

صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

ترک چشم تو بیاراست صف مژگان را

تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را

فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل

که خرابی نرسد مملکت ویران را

گر نبودی هوس نقطهٔ خالت بر سر

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را

لب فرهاد نبوسید لب شیرین را

صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم

گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را

گر شبی حلقهٔ آن طره مشکین گیرم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربت من ز کف یار الم بود، الم

قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا

سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما

عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او

عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما

توبه از شرب دمادم نتوانیم نمود

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما

به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما

تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم

سخت آزادی ما بند گرفتاری ما

سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما

ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما

قامت افروخته می‌رفت و به شوخی می‌گفت

که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما

او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها

آخرم سوختی از حسرت ناکامی‌ها

تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل

من وخاک در می‌خانه و بدنامی‌ها

چشم سر مست تو تا ساقی هشیاران است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

پایه عمر گران‌مایه بر آب است برآب

همه جا شاهد این نکته حباب است ، حباب

باده خور باده به بانگ نی و فتوای حکیم

زان که دل درد تو را چاره شراب است، شراب

بر سر کوی خرابات کسی آباد است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

هر گه آن خسرو زرین کمر از جا برخاست

آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست

گر بساط می و معشوق نباشد به میان

به چه امید توان هر سحر از جا بر خاست

مگر آن سرو خرامنده به رفتار آمد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است

در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است

من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است

من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است

بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

از دل سخت تو کز سنگ سیه سخت‌تر است

می‌توان یافت که آه دل ما بی‌اثر است

من و سودای غمت گر همه جان در خطراست

من و خاک قدمت گر همه خون در هدر است

آن که کرد از غم عشق تو ملامت ما را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

همه جا جلوهٔ آن صاحب وجه حسن است

همه کس بستهٔ آن زلف شکن بر شکن است

رخ افروخته‌اش خجلت ماه فلک است

قد افراخته‌اش غیرت سرو چمن است

بهر قربانی آن چشم سیه باید ریخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

یا رب این عید همایون چه مبارک عید است

که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست

گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد

پس چرا از گرهٔ زلف زره پوشیده‌ست

شاخی از سرو خرامندهٔ او شمشادست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

گرنه خورشید فلک خاک نشین ره تست

پس چرا هر سحر افتاده به جولان‌گه تست

هر کجا می‌گذری شعلهٔ آه دل ماست

هر طرف می‌نگری جلوه روی مه تست

خاک درگاه تو سر منزل آسودگی است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست

هر طرف پای نهی سلسله در پایی هست

قتل عشاق تو خالی ز تماشایی نیست

وه که از هر طرفت طرفه تماشایی هست

بعد کشتن تن صد چاک مرا باید سوخت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست

هیچ دل نیست که این سلسله‌اش در پا نیست

چون سر از خاک بر آرند شهیدان در حشر

بر سری نیست که از تیغ تو منت‌ها نیست

می‌توان یافتن از حالت چشم سیهت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

خوش‌تر از دانهٔ اشکم گهری پیدا نیست

حیف و صد حیف که اهل نظری پیدا نیست

کسی از سر دل جام خبردار نشد

بی‌خبر باش که صاحب خبری پیدا نیست

می‌فروش ار بزند نوبت شاهی شاید

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode