گنجور

 
فروغی بسطامی

هیچ سر نیست که با زلف تو در سودا نیست

هیچ دل نیست که این سلسله‌اش در پا نیست

چون سر از خاک بر آرند شهیدان در حشر

بر سری نیست که از تیغ تو منت‌ها نیست

می‌توان یافتن از حالت چشم سیهت

که نگاه تو نگهدار دل شیدا نیست

تو ندانم ز کدامین گلی ای مایهٔ ناز

زان که در خاک بشر این همه استغنا نیست

دیده مستوجب دیدار جمالت نشود

ذره شایستهٔ خورشید جهان‌آرا نیست

پس چرا سرو چمن از همه بند آزاد است

گر به جان بندهٔ آن سرو سهی بالا نیست

گفتمش چشم تو ای دوست هزاران خون کرد

گفت سر مستم و زین کرده مرا حاشا نیست

من به تحقیق صنم خانهٔ چین را دیدم

صنمی را که دلم خواسته بود آنجا نیست

گاه کافر کندم گاه مسلمان چه کنم

عشق بی‌قاعده را قاعده‌ای پیدا نیست

ساغری خورده‌ام از بادهٔ لعل ساقی

که مرا حسرت امروز و غم فردا نیست

مگر آن ماه به شهر از پی آشوب آمد

که فروغی نفسی فارغ ازین غوغا نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست

شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست

روح بخشست نسیم نفس باد بهار

لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست

باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست

[...]

سلمان ساوجی

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست

هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است

هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست

ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست

[...]

کمال خجندی

روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست

وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست

با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت

زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست

مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود

[...]

جهان ملک خاتون

هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست

در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست

سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما

از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست

شب دیجور فراق تو مرا محرم راز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ذر‌ه‌ای نیست که خورشید در او پیدا نیست

قطره‌ای نیست درین بحر که او با ما نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه