گنجور

 
فروغی بسطامی

صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را

که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را

بی‌بها جنس وفا ماند هزاران افسوس

که ندانست کسی قیمت این کالا را

حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش

که نخورده‌ست کس امروز غم فردا را

کسی از شمع در این جمع نپرسید آخر

کز چه رو سوخته پروانهٔ بی‌پروا را

عشق پیرانه سرم شیفتهٔ طفلی کرد

که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را

سیلی از گریهٔ من خاست ولی می‌ترسم

که بلایی رسد آن سرو سَهی بالا را

به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد

قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را

کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند

کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
کمال خجندی

طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

جامی

شد سحر قاید اقبال من شیدا را

آتش انس من جانب طور نارا

ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح

می برد شعله آن رنگ شب یلدا را

گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان

[...]

صائب تبریزی

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

[...]

قدسی مشهدی

مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو

تاب خورشید کجا خشک کند دریا را

پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون

بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را

کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه