تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست
هر طرف پای نهی سلسله در پایی هست
قتل عشاق تو خالی ز تماشایی نیست
وه که از هر طرفت طرفه تماشایی هست
بعد کشتن تن صد چاک مرا باید سوخت
که هنوز از تو به دل باز تمنایی هست
دی پی تجربه از کوی تو بیرون رفتم
به گمانی که مرا از تو شکیبایی هست
جان شیرین ز غم عشق به تلخی دارم
به امیدی که تو را لعل شکرخایی هست
لب جان بخش تو گر بوسه به جان بفروشد
من سودا زده را هم سر سودایی هست
واعظ از سایهٔ طوبی سخنی میگوید
غیر قد تو مگر عالم بالایی هست
من و سودای تو تا دامن صحرا برجاست
من و اندوه تو تا عشق غم افزایی هست
ای که بیجرم خوری خون فروغی هر روز
هیچ گویا خبرت نیست که فردایی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و عواطف خود سخن میگوید. او به زیباییهای معشوقش اشاره میکند و میگوید که هر جا که برود، یاد و آثار عشق او را دنبال میکند. عشقش به قدری عمیق است که حتی بعد از دردهای فراوان، همچنان به معشوق امید دارد. شاعر میگوید که عشقش زجرآور است، اما انتظار دارد که روزی معشوقش به او توجه کند. او با استفاده از تصویرسازیهای زیبا، به قدرت و جذابیت معشوقش اشاره میکند و همچنین به احساس تنهایی و غم عشق خود میپردازد. در پایان، به بیخبر بودن معشوق از درد و غم عاشقش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که به زیبایی تو نگاه میکنم، زلف تو مانند حلقههایی است که در اطراف وجودت پیچیده شدهاند و هر قدمی که برمیدارم، زنجیری از محبت و وابستگی به تو را احساس میکنم.
هوش مصنوعی: کشتن عاشقان تو بدون تماشای زیبایی نیست و آه که از هر سو زیباییهای جالبی وجود دارد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه جسمم را مجروح کردی، باید آن را بسوزانم؛ زیرا هنوز در دلم امیدی به تو باقی مانده است.
هوش مصنوعی: از کوی تو بیرون رفتم و فکر میکردم که توانایی تحمل دوری از تو را دارم، اما تجربه به من نشان داد که اینگونه نیست.
هوش مصنوعی: از درد و غم عشق، زندگیام تلخ و سخت شده است، اما هنوز به این امید هستم که تو مثل لعل و شیرینی، همیشه در کنارم خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر لبهای جانافزای تو بوسهای به جانم ببخشند، من هم که عاشق و دلبستهام، حال و هوای عاشقانهای دارم.
هوش مصنوعی: واعظ دربارهٔ سایهٔ درخت طوبی صحبت میکند، اما آیا غیر از قد تو، موجود دیگری در عالم بالا وجود دارد؟
هوش مصنوعی: من و خیال تو تا زمانی که دامن صحرا وجود دارد، با هم هستیم و من و غمهای تو تا وقتی که عشق نقش غم را بازی میکند، در کنار هم خواهیم بود.
هوش مصنوعی: ای کسی که بیدلیل به زندگی دیگران آسیب میزنی، آیا هر روز از ظلمی که به دیگران میکنی، آگاه نیستی که روزی برای تو هم عواقب خواهد داشت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست
یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
نی مپندار که از دوری روی تو مرا
راحت زندگی و لذت برنایی هست
مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم
[...]
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
[...]
در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست
دل شیدای مرا با تو تمنایی هست
در ره عشق منه زاهد بیچاره قدم
گر ز بیگانه و خویشت غم و پروایی هست
دل که از غمزه ربودی به سر زلف سیاه
[...]
چمن سبز فلک را چمن آرایی هست
زیر این زنگ، نهان آیینه سیمایی هست
مشو ای بیخبر از دامن فرصت غافل
دو سه روزی که ترا پنجه گیرایی هست
نیست ممکن که چو مرکز نکند خود را جمع
[...]
از تو در خاطر هر ذره تمنایی هست
به هر آیینه ز حسن تو تماشایی هست
هر نسیمی ز تو مجنون بیابانگردی است
وز تو در دامن هر بادیه شیدایی هست
نیست شوق تو به اندازه هر حوصلهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.