گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

باز از رندی علم بر آسمان خواهم کشید

روز پیری جام با یار جوان خواهم کشید

تیر غمزه ترک چشمش از کمان ابروان

سوی سینه گر گشاید، من به جان خواهم کشید

پیشکش آرند هر یک سیم و زر در پیش او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۹

 

صبحگه، یارب، حدیثی زان دو لب خواهم کشید

یا شبی از دست تو جام طرب خواهم کشید

گر بر آن خمخانه جان دست خواهم یافتن

ساغری از آب حیوان تا به لب خواهم کشید

گفتی امشب زلف بر دستت نهم تا می کشی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

از لبت گر خط میگون سر برون خواهم کشید

از یکی کنج دهن شد دل فزون خواهد کشید

گر برون خواهی خرامیدن یکی بنمایمت

آنکه پا در دامن عصمت درون خواهد کشید

روی اگر آن است، ره سوی بلا خواهد نمود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

خوبرویان چون به سلطانی علم بالا کشند

شیر مردان را به زیر تیغ جانفرسا کشند

جان کنان شب زنده دارند اهل عشق و در سخن

صبح وار از آفتاب خود دمی بالا کشند

پیر عاشق پیشه ام، به کاین مصلای مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲

 

باز گل بشکفت و گلرویان سوی بستان شدند

مطرب و بلبل بهم در نغمه و دستان شدند

میهمان دیگری بود او به باغ و من به رشک

جمله مرغان چمن از آه من بریان شدند

چون گلی بینم، تو یاد آبی و جان پاره شود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

گر نظر بر چشم کافر کیش او خواهد فتاد

آتشی بر عاشق بی خویش او خواهد فتاد

خنده خواهم از لبت بهر دلم، بیچاره دل

وه کزان خنده نمک بر ریش او خواهد فتاد

یار ترکش بست و مرکب راند بر عزم شکار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

باز گل می آید و دل در بلا خواهد فتاد

شورشی در جان بی سامان ما خواهد فتاد

باز آن یار پریشان کار در خواهد رسید

عقل و جان و دل ز یکدیگر جدا خواهد فتاد

باز آن سرو خرامان در چمن خواهد گذشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

دل ز دست من برفت و آرزوی دل بماند

وز من اندر هر سر کو گفتگوی دل بماند

هر کجا بینم غم دل گویم و گویم از آنک

بر زبان افسانه های آرزوی دل بماند

کی خورد دربانش آبی خوش کنون کز چشمها

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

رفتیم از چشم و در دل حسرت رویت بماند

بر شکستی و به جانم نقش گیسویت بماند

سر گذشتی بشنو از من، داشتم وقتی دلی

سالها شد در فرامش خانه مویت بماند

دی خرامان می گذشتی خلق بیدل مانده را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

عاشقان نقل غمت با باده احمر خورند

گر چه غم تلخ است، بر یاد تو چون شکر خورند

رفت عمر و خارخار نخل بالایت نرفت

ای خوش آن مرغان کز آن شاخ جوانی برخورند

مرده آن قامتم کاندم که بخرامد به راه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

شهسوارانی که فتح قلعه دین کرده‌اند

التماس همت از دل‌های مسکین کرده‌اند

پاکبازان سر کوی خرابات فنا

در مقام سرفرازی خشت بالین کرده‌اند

سنگسار لعنت جاوید مر ابلیس را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

عاشقان تو ز تو تا صبح در خونابه اند

گر چه بهتر مصلحت پیشت به لاغ و لابه اند

زار می نالند و مستانند، اگر جامی بود

گر چه هر شب تا سحر چون ماهیی برتابه اند

چنگ من ناله است می خون جگر و اصحاب تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

 

چشمها را گوی کاین ناز و کرشمه کم کنند

ور نه ترسم عالمی را خسته و در هم کنند

هم شکاف جان کنند و هم بسی خون دل آب

شانه و آبی که زلفت را خم اندر خم کنند

مرهم از لبهات می جویم بدین جان فگار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۱

 

ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد

وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد

چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد

خنجر زهراب داده در کف قصاب داد

هر خدنگ غمزه ای را کاو به شست ناز بست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد

جان گریبان پاره کرد و خویش را بر باد داد

ترسم از پرده برون افتم چو گل، کاین باد صبح

زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد

جز خرابی نامد اندر جانم از بنیاد عشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

آن همه دعوی که اول عقل دعوی دار کرد

دید چون رویت به عجز خویشتن اقرار کرد

رنج بیداری شبهای غم روشن نبود

خفته بودم پیش ازین، هجر توام بیدار کرد

سجه گر زنار شد بر مشکن، ای پرهیزگار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

 

یا رب، آن بالا مگر از آب حیوان ریختند

یا بسی جان کسان بگداختند، آن ریختند

شیره جانهای شیرین برکشیدند از نخست

وین تن نازک ازان شیرینی جان ریختند

هر کجا خوی ریخت از رویت، ملاحت مایه بست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

آبرویم ز آتش سودای خوبان شد به باد

خاک بر سر می کنم از دست ایشان داد داد

زلف تو سرمایه عمر دراز است، ای پسر

زانکه از سودای زلفت می رود عمرم به باد

از شب غم بر سر من صبح پیری می دمد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

در شب هجران که روزی هیچ دشمن را مباد

می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد

محنت هجران و رنج راه و تشویش سفر

این همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد

سیل خون دل که از اینگونه آید سوی چشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷

 

غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد

باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد

گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود

این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد

حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode