غمزه هایی کرد چشمش با دل این نامراد
باز از دال دو زلفم آن الف قد داد یاد
گفته بودم عمرهای اعتمادم با تو بود
این زمان دانستم، ای جان، نیست بر عمر اعتماد
حرف میم آمد دهانت، هست الف انگشت تو
جز تو کس بر ما چرا انگشت نتواند نهاد؟
با نسیم صبح دادم دل که بر در پیش او
داد بلبل در هوای گلبنی دل را به یاد
از رخت جان پروری آموخت لعلت، آفرین
شد درین فن عاقبت شاگرد بهتر ز اوستاد
جان خسرو هست چشم و غمزه عاشق کشش
عشق جان بازیست، یاران و عزیزان، خیر باد!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیباییهای آن است. شاعر از چشم و غمزه معشوقهاش سخن میگوید و یادآوری میکند که اعتمادش به او، زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده است. او متوجه میشود که عمر و اعتماد به هیچ چیز پایدار نیست. همچنین از تاثیر زیبایی معشوقهاش بر دل خود و یادگرفتن هنر عشقورزی از اوستاد سخن میگوید. در نهایت، عشق را به بازیای میماند که برای یاران و عزیزان خیر و برکت به همراه دارد.
هوش مصنوعی: چشمهای دلربای او با نگاههایش به من بازی میکند و زلفهای پیچیدهاش یادآور زیبایی و جذابیتی است که دارم.
هوش مصنوعی: به تو گفته بودم که به تو اعتماد کامل دارم و این اعتماد بر عمرم تاثیر گذاشته بود. اما حالا فهمیدم که این اعتماد دیگر جایی ندارد و نمیتوانم به عمرم بر آن تکیه کنم.
هوش مصنوعی: حرف میم بر زبان تو آمد، اما حرف الف به خاطر وجود انگشت تو، کسی دیگر نمیتواند انگشت خود را بر ما بگذارد.
هوش مصنوعی: با وزش نسیم صبح، دل خود را به خاطر محبوبم سپردم، همانطور که بلبل در آرزوی گلستان، دلش را به یاد آنجا میسپارد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت تو روح و جان زندگی ساخت و در این هنر، در نهایت، شاگردی بهتر از استاد خودش شد.
هوش مصنوعی: زندگی همچون جانی است که از نگاه و عشوههای معشوق در میآید و در این عشق، بازی با روح و جان صورت میگیرد. برای دوستان و عزیزان، آرزوی خوبی و خوشی دارم!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد
جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد
[...]
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفتههای خویشتن پر لوش باد
آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد
شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد
شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه
شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد
هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب
[...]
این مبارک پی بنای محکم گردون نهان
کرده شاگردیش گردون خوانده او را اوستاد
روز و شب در آفتاب و سایه اقبال و بخت
جای ابراهیم بن مسعود ابراهیم باد
مشرق میدان شاه دین فروز دین پرست
[...]
در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد
روز عید روزهداران فرخ و فرخنده باد
خسرو پیروزبخت و داور یزدانپرست
شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد
کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.